فرمود :"اکتب ما القیناک من مداد النور علی لوح الروح و ان لن تقدر علی ذلک فاجعل المداد من جوهر الفواد و ان لن تستطیع فاکتب من مداد الاحمر الذی سفک فی سبیلی انه احلی عندی من کل شی لیثبت نوره الی الابد."
سایه های تن ما در افق ابری امروز بر چمن خاک به رنگ ...
گر چه تن در قفس تسلیم به اراده او محبوس است و روح در فضای بیکرانه عدلش پایبند قضای او . اما در این میانه جان در حلقه بند گیش چشم بصیرت می گشاید به زیباییهای آنچه زشتی است در سواد این خلق غافل و گوش زمزمه حقیقت می شنود از غبار بی غیرتی های مردان او تا ایثار کند آنچه به فضل ازلی در خانه دلش به امانت گذارده شده . و در این حال سایه های تن ما می رقصند به ترنم آن سروش غیبی که می نوازد نوای تنهایی آن تن غریبی را که می سوزد از شعله های سوزان دردی که از حمل امانت بی تاب شده و به خود می گوید که بسوزم یا بسوزانم؟
عزم غیرت جزم می کند تا بسوزد و می سوزد ... دود می شود... شعله می کشد... نور می دهد و خاموش می شود و خاکستری بر جا می ماند. شاید تن غریبی دیگر آن را به امانت حمل کند از برای برکت نور شعله ایمانش تا مگر در این روشنایی دیده شود زیبایی زشتی ها و عدالت ظلمها و دانش جهل ها و محبت نفرتها و ایثار خودخواهی ها و منقوش شود رنگ سایه های تن ما در افق ابری امروز بر چمن خاک.
رها
6/8/89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد