مترجم-translate

صفحات

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

شرح ۴ مرتبه آدم‌ربایی و شکنجه‌ی شهروندبهایی


شرح ۴ مرتبه آدم‌ربایی و شکنجه‌ی شهروندبهایی

خبرگزاری حقوق بشر ایران - رهانا
http://www.rhairan.org/archives/29031

روح‌الله رضایی شهروند بهایی ساکن شیراز بعد از یک‌سال ماجرای آدم‌ربایی و شکنجه‌های وارده بر خود را شرح داده و تصاویر آن را منتشر کرد.
 فشار و آزار و اذیت شهروندان بهائی چیز جدیدی نیست؛ اما با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد، این فشارها تشدید شده است. آبان ماه سال گذشته، سرویس خبری جامعه بهائی، خبر از یک آدم ربایی داد. روح الله رضایی شهروند بهائی ساکن شیراز، در نیمه شب ربوده شده و مورد انواع و اقسام آزار و شکنجه های جسمی و روحی قرار می گیرد.
اما بعد از این خبر کوتاه دیگر خبری از وی در هیچ کجا دیده نشد. روح‌الله رضایی اکنون در خارج از ایران بسر می برد و این برای اولین بار است که حاضر به مصاحبه در مورد اتفاقاتی که برایشان افتاده، شده است. متن مصاحبه‌ با وی که برای خبرگزاری رهانا ارسال شده است به‌طور اختصاصی نقل می‌گردد :
- آقای رضایی، یکسال پیش سرویس خبری جامعه بهائی در خبری اعلام کرد که عده‌ای ناشناس شما را ربوده و مورد آزار و اذیت قرار داده اند، کمی در مورد این آدم ربایی و شکنجه هایی که بر شما رفت توضیح دهید.
تقریبا ۴۰ روز قبل از این اتفاق یک تماس تلفنی داشتم که جوانی حدودا ۲۰- ۲۵ ساله از آن طرف خط من را تهدید کرده و می گفت که من را می کشند. من آن زمان فکر کردم این یک شوخی است.
تا اینکه در شب حادثه حدود ساعت ۱ بعد از نیمه شب که رفته بودم پمپ گاز، در برگشت یک پژو ۴۰۵ از جلوی من رد شد که شیشه های دودی و سیاه رنگ داشت و اصلا داخل ماشین معلوم نبود. سرعتش را خیلی آرام کرد تا جایی که تقریبا دیگر ایستاد. در همین حال دیدم یک نفر کنار ماشین ایستاده و به شیشه ضربه می زند. شیشه را کمی پائین کشیدم که به یکباره دستش را داخل آورده و چاقویی زیر گلوی من قرار داد. در همان لحظه یک نفر دیگر از در دیگر سوار ماشین شد. سر من را آوردند پائین. من هیچ‌چیز نمی دیدم، در واقع من هیچ‌کس را ندیدم. اینقدر این اتفاق سریع انجام شد که من مطئنم بارها و بارها این کار را انجام داده بودند و در آن خبره بودند.
به آنها گفتم که من سی هزار تومان بیشتر ندارم و می توانید آن را بردارید. اما یکی از آنها گفت که ما پولت را نمی خواهیم، جانت را می خواهیم.
بعد من را از ماشین پیاده کردند و چشمانم را بستند و در پژوی جلویی نشاندند، ضمن اینکه ماشین خودم را نیز آوردند بعلت اینکه چشمانم بسته بود دقیقا نمی دانم مرا کجا بردند اما از حالت حرکت ماشین و جهتی که میرفت حدس مزنم مرا به طرف ورودی شهر یا همان دروازه قران بردند.
وقتی به محل رسیدیم من را پیاده کردند و از من خواستند که پیراهنم را دربیاورم. سپس شروع به زدن بنده کردند. در همین حال هم مدام می گفتند که فکر کردی ما شوخی کردیم؟ دیگر پایان عمرت رسیده و از این دست صحبت ها و تهدیدها.
بعد من را بردند روی یک چهارپایه، دستانم را از پشت بسته بودند و یک طناب دار را انداختند گردن من و باز من را تهدید می کردند و می گفتند که این دیگر آخرین فرصت شماست و زندگی شما در حال پایان است و از این قبیل صحبت ها. خب در اون موقع واقعا من حرفی و صحبتی نداشتم و چون اصلا فکر نمی کردم که زنده بمانم در دل خودم شروع کردم به خواندن دعای مخصوص بهائیان، که به یکباره زدند زیر چهار پایه اما خب طناب را شل بسته بودند که فقط مرا بترسانند؛ من افتادم روی زمین و باز دوباره همان صحبت ها و تهدید ها و توهین ها شروع شد.
سپس مرا به جایی بردند که سرد بود. من را به پشت روی تخت خواباندند. دستهایم را از بالا و پاهایم را از پائین به تخت بستند. و باز همان صحبت ها و توهین ها و تحقیرها و خط و نشان کشیدن ها تکرار می شد.
در همین حین من حس می کردم که یک نفر دیگر هم آنجا حضور دارد که آن شخص مسئول تمام این قضایا بوده و به این جوانها خط می دهد.
- چرا چنین فکری می کنید؟ آیا اتفاق خاصی افتاد که شما چنین فکری کردید؟
بله. زمانی که مرا بسته بودند و با آتش سیگار دستها و روی سینه‌های من را می سوزاندند یکی از آنها از من پرسید که رئیس جامعه شما کیست؟ خب این اصطلاح در میان ما بهائیان رایج نیست و ما کسی را بعنوان رئیس نداریم. و من هم گفتم که ما رئیس جامعه نداریم و تشکیلات ادارای ما مدت هاست تعطیل شده و چیزی بنام رئیس وجود ندارد؛ بعد چند لحظه سکوت کرد، مثل اینکه با کسی مشورت می کرد و بعد دوباره پرسید مسئول جامعه شما کیست؟
بعد مرا سوار ماشین خودشان کردند و به جاده اکبرآباد بردند و عقب ماشین خودم سوارم کردند و گفتند کف ماشین تا چند دقیقه بخوابم و تهدید هم کردند که اگر زودتر بلند بشوی می کشیمت. بعد از مدتی از ماشین پیاده شدم و لباس‌هایم را مرتب کردم و سراغ گوشی موبایلم رفتم که کاملا خرد شده بود. این شرح مختصری از مورد اول آدم‌ربایی و شکنجه بود.
- بعد از این اتفاق عکس العمل شما چه بود؟ آیا به مراجع قانونی مراجعه کردید؟ شکایت کردید؟
بله. این اتفاق جمعه افتاد. بعد از ظهر به‌اتفاق همسرم به کلانتری محل رفته و شکایت نامه‌ای نوشتیم اما کلانتری به ما گفت که‌ ما نمی توانیم کاری انجام دهیم و باید از مراجع بالاتر به ما دستور بدهند. من فکر می کنم برای اینکه در شکایت نامه قید کرده بودم که بهائی هستم به همین علت ‌آنها اینطور جواب دادند.
اما از فردا صبح که روز شنبه بود ما هرجایی که به فکرمان می رسید رفتیم. ابتدا رفتیم دادستان کل که حاضر نشد شکایت نامه را بگیرد، پیش معاونش رفتیم او هم از قبول پرونده خودداری کرد. آمدیم اطلاعات، اطلاعات ابتدا نمی دانست ما بهائی هستیم اعلام کرد که باید برویم حراست نیروهای انتظامی واقع در فلکه‌ی ولیعصر شیراز. بعد از اینکه فهمیدند ما بهائی هستیم گفتند که شما هیچ جایی نمی خواهد بروید ما خودمان پی‌گیری می کنیم.
فردای آن روز مجددا به اطلاعات رفتم که به من گفتند: آقا شما هرجا میخواهی برو شکایت کن. که من خیلی متعجب شدم و اشاره کردم که دیروز شما گفتید جایی برای شکایت نروم، اما دوباره آن فرد گفت که نه آقا این حق شماست و هرجایی که دلتان می خواهد می توانید بروید و شکایت کنید.
در ابتدا به حراست نیروهای انتظامی رفتیم، آنجا از قبول شکایت ما خودداری کردند و گفتند که شما باید به دادگاه جنائی واقع در فلکه اطلسی شیراز بروید، در آنجا پرونده را تشکیل داده و همه مراحل اداری را هم طی کردیم اما وقتی پرونده را به منشی دادستان دادیم، دادستان حتی حاضر نشد ما را ببیند و از طریق منشی به ما پیغام داد که اگر می خواهید به کار شما رسیدگی کنیم، کلمه بهائی را از متن شکوائیه حذف کنید.
دادستان کل آقای بانشی هم که هیچ وقت حاضر نشد من را ببینند. بعد از آنجا به دادگاه ابریشمی رفتیم، آنجا هم همین داستان تکرار شد و پرونده مرا کسی تحویل نگرفت. بطور خلاصه هیچ کدام از مراجع قضایی و قانونی حاضر نشدند شکایت من را قبول کرده و به پرونده‌ام رسیدگی کنند.
چند روز بعد همسر بنده به دفتر امام جمعه مراجعه کرد. در آنجا گفتند که کار مراجع قضائی اشتباه بوده و باید پرونده را از شما بگیرند و حتی برای دادستان‌کل نامه دادند. اما باز هم دادستان حاضر نشد ما را ببیند و تنها کاری که کردند زیر همان نامه پاراف کردند برای اطلاعات و نوشتند که اطلاعات پیگیری فرمائید. یعنی درواقع ما دوباره رسیدم به همان خانه اول. ما دوباره به اطلاعات رفتیم و آنها قول پیگیری دادند. و از این پیگیری تا الان هیچ جوابی نگرفته ایم.
حدودا دو سه روز بعد، از اطلاعات با بنده تماس گرفتند که به پزشکی قانونی مراجعه کنم. در پزشکی قانونی از تمام آثار سوختگی و شکنجه عکس گرفتند. این را هم اضافه کنم که رئیس پزشکی قانونی و دکترهای حاضر در محل با بنده همدردی کردند و از واقعه اظهار تاسف نمودند و وقتی بنده از جواب این آزمایشات و عکس ها سوال کردم گفتند که اطلاعات گفته جواب و نظر پزشکی قانونی را مستقیما برای خود آنها بفرستیم و به بنده چیزی ندادند.
بعد از این هم یکبار به اطلاعات پلاک ۱۰۰ شیراز احضار شدم. چند ساعتی از بنده بازجویی کردند که برخودشان بسیار بی ادبانه و سراسر توهین بود و بسیار به مقدسات من یعنی دیانت‌بهایی توهین کردند. از من در مورد پسرعمویم آقای سعیدرضایی (یکی از هفت مدیر پیشین جامعه بهائیان ایران که اکنون در حال گذراندن حکم ۱۰ سال حبس در زندان رجایی شهر است) سوال کردند و مجددا به ایشان و به مقدسات بنده بسیار توهین و فحاشی کردند.
- آقای رضایی اشاره کردید به سری دوم. در خبرها چیزی در این مورد نیامده بود. همینطور در عکس‌هایی که در صفحه فیس‌بوک شخصیتان هم گذاشته‌اید عکس‌هایی وجود دارد از دیوار نویسی‌هایی بر روی منزل شما، اگر می شود اینها را توضیح دهید.
بله. ابتدا این را بگویم که هر حرکت ما در راستای پیشبرد این پرونده در مراجع قانونی یک عکس العمل از طرف آدم‌ربایان را در پی داشت. این دیوار نویسی هم یکی از همین موارد بود، زمانی که ما برای شکایت به یکی از مراجع مراجعه کرده بودیم، شب که از منزل یکی از آشنایان بر می گشتیم دیدیم که روی در و دیوار منزل بزرگ نوشته اند اعدام و عکس دو طناب دار را هم کشیده بودند که عکس هایش هم موجود است.
- یعنی همیشه هر حرکت شما برای اقدام قانونی و احقاق حق، با یک عکس العمل غیرقانونی آدم رباها پاسخ داده می شد.
دقیقا، مثالا یکبار نزد معاون امنیتی استاندار رفتیم که درواقع نماینده رئیس جمهور در استان فارس هستند. ایشان ابتدا خیلی اظهار همدردی کردند اما بعدا همسرم را از اتاق بیرون کرده و به من گفتند که شاید این حرکت از طرف اقوام خانم شما باشد و اینطور بگویم که قصد داشتند طوری القا کند که این حرکت یک انتقام شخصی و یا یک تسویه حساب فامیلی بوده است.
اما چند روز بعد از این مراجعه، نامه‌ی تهدید‌آمیزی فرستادند با پاکت آرم دار خود دفتر امنیتی استان. قصدشان این بود به من بفهمانند که ما همه جا هستیم و مراقب شماییم و از کارهای‌تان خبرداریم.
- عکس العمل شما به این نامه آن هم با پاکت یک ارگان دولتی چه بود؟
صبح خیلی زود به دفتر آقای قربانی، معاون امنیتی استان، رفتم و چون ایشان روز قبل خیلی مصر بود که این اتفاق یک تسویه حساب شخصی است، به ایشان گفتم که آیا شما بهائی استخدام می کنید؟ که خیلی برآشفته شدند و گفتند مسلما نه. بعد دوباره پرسیدم اگر من بخواهم نامه ای پست کنم آیا شما حاضرید نامه آرم دار و مهر دار خودتان را به من بدهید؟ بازهم ایشان گفتند که مسلما نه. بعد من نامه و پاکت مهردار را نشان دادم و گفتم که چنین چیزی برای من آمده و نشان میدهد که این ماجرا یک تسویه حساب شخصی نیست.
- عکس العمل ایشان چه بود؟
ابتدا چند لحظه سکوت کردند و خیلی جاخوردند و گفتند که نامه را باید ببینند، من هم کپی نامه را نشان دادم. بعد از دیدن نامه و پاکت، خیلی مصر بودند که این کار از طرف ایشان و دستگاه آنها نیست.
این را هم اضافه کنم که اینها هر وقت من را می بردند و شکنجه می کردند در یکی از مناسبت های مذهبی اسلامی بود. برای مثال دفعه اول ۸/۸/۱۳۸۸ اگر اشتباه نکنم تولد امام رضا بود. دفعه دوم اربعین بود. که دقیقا همان اتفاق مشابه دفعه ابتدایی تکرار شد و زمانی که من از پمپ گاز برمیگشتم درست به همان جای دفعه گذشته که رسیدم به موبایل‌ام زنگ زده و گفتند که ما همان دوستان قدیمی هستیم و اینطور ادامه دادند که ما فقط می خواهیم با شما صحبت کنیم. در واقع من بین بد و بدتر گیرافتاده بودم. و برای اینکه خطری خانواده‌ام را تهدید نکند تصمیم گرفتم خودم را تسلیم کنم و با آنها بروم.
تهدید کردند که آیا تصمیمی برای رفتن از ایران گرفته ام یا نه؟ و در انتها دست در جیب بنده کرده، کیف پول‌ام را درآورده و سه عدد تراول یکصدهزار تومانی را که همراه‌ام بود برداشتند و گفتند این را برداشتیم که نذر امام حسین کنیم. که من گفتم پول دزدی را نذر می کنید؟ جواب دادند آن دنیا از ما متشکر هم خواهی بود!
- خواسته های آنان چه بود؟ مثل دفعه قبل بود یا تغییر کرده بود؟
نه مثل دفعه قبل بود مضافا اینکه این‌سری همزمان شده بود با جریان انتخابات و جنبش آزادی خواهی مردم ایران موسوم به جنبش سبز که مرا به شدت کتک زدند و از بنده خواستند که اعتراف کنم در حوادث صورت گرفته‌، حضور و نقش داشته‌ام که وقتی با مخالفت من روبرو شدند دیگر ادامه نداند
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد

طلوعی دیگر ؛ تاریخچه کوتاه دیانت بابی و بهائی قسمت 1

نامه جامعه بهائی به آیت الله صادق لاریجانی

 
ساخت سال 1388 نشریه اینترنتی ای بهاء.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده