http://hafteh.ca/cover-story/4131-bahaeyat.html
از
بنده دعوت شده تا درباره کتابی که اخیرا نوشتهام مطالبی به عرض شما
برسانم. اگر چه نام کتاب حکایت از سرکوب و آزار بهائیان دارد؛ ولی در واقع
اثری است درباره تاریخ اجتماعی و دینی ایران در صد و شصت سال اخیر. این
کتاب یکی از مهمترین وقایع کشور ما در عصر حاضر مورد تجزیه و تحلیل قرار
گرفته و پرده از روی یکی از پیچیدهترین و گستردهترین توطئهها علیه آیین
بهائی برداشته شده است. چون در ایران کلمهء بهائی همواره کلمهای ممنوعه
بوده و حتی کسی جرأت حرف زدن درباره آن نداشته لذا تاکنون آنطور که باید و شاید مورد پژوهشی منصفانه قرار نگرفته و آنچه درباره آن نوشتهاند بیشتر ردّیه به منظور لجنمالی و گل اندودی حقیقت بوده است
از آغاز تولد مورد سرکوبی بیشرمانه
این
دین از نخستین روزهای تولد تا زمان حاضر تقریبا به صورت مداوم مورد یکی از
خشنترین، بیرحمانهترین و شرمآورترین سرکوبها و آزارها از سوی دستگاه
روحانیت شیعه و دولتهای گوناگون قرار داشته است، و نه تنها آن، که
کوشیدهاند تاریخ آن را که با تاریخ این سرکوبها آمیخته است لگدمال کنند،
نابود سازند و از حافظۀ تاریخی ایرانیان پاک سازند. بنابراین مطالب کتاب
حاضر برای هر ایرانی صرفنظر از این که به دینی اعتقاد دارد یا نه، دانستنی
است.
استقبالی
که از کتاب به عمل آمده نوید یک نوع آگاهی و بیداری در بسیاری از ما
ایرانیان می دهد. زمانی بود که آنچه از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی در
مغز ما انباشته بودند، بدون هيچگونه پرسش انتقادى میپذیرفتیم و ميزان سنجش
و داورى خود از وقايع تاريخى قرار میدادیم. حال بیش از هر زمان دریافته
ایم که متاسفانه در بیشتر زمینهها ما را فریب دادهاند، حقایق را وارونه و
دروغ و دروغها و نامردمیها را به صورت حقیقت
جلوهگر ساختهاند. بقول دکتر عباس میلانی «امروزه بیش از هر چیز به نوعی
خانه تکانی تاریخی محتاجیم...باید فرضیات و گمانها و جزمیات پیشین را رها
کنیم... و بپذیریم که دانستهها و شنیدههای پیشین ما شاید به قصد
گمراهیمان بوده. تنها با ذهنی خالی از رسوبات گذشته (یعنی ذهنی دور از
تعصب و پیشداوری) میتوانیم به گوشهای از حقیقت دست یابیم».
نمیتوانیم
در سراسر تاریخ معاصر ایران موردی را پیدا کنیم که مانند دین بهائی نهضت و
جنبشی را تا این حد دستخوش تحریف و دروغ و تهمت قرار داده باشد. پیروان
این دین مدت صد و شصت سال است که به طور مداوم مورد سرکوب، غارت و کشتار
قرار داشتهاند و ملایان با شبکه وسیع تبلیغاتیشان به صورتی وسیع و پیگیر
از این دین در افکار عمومی هیولائی ساختهاند. این تبلیغات آیین بهائی را
ساختۀ دست روس و انگلیس و امریکا و اسرائیل و بهائیان را عاملین صهیونیسم معرفی میکند که هدفشان جاسوسی و یا ایجاد دستهبندی و انشقاق در اسلام است. این تبلیغات آنچنان موفق بوده که گویی لازمۀ ایرانی بودن ضد بهائی بودن است.
دو نهضت روشنفکری ایران در قرن نوزدهم
در
قرن نوزدهم دو نهضت بزرگ روشنفکری در ایران بوجود آمد که نوید میداد
ایران را از عقبماندگی و بیخبری و استبدادزدگی نجات دهد و به مقام بلندی
که شایستگی آن را داشت و دارد برساند. یکی نهضت بابی و بهائی که در سال
۱۸۴۴ ظاهر شد و دیگر نهضت مشروطیت ایران که تقریبا شصت سال پس از آن سر
برآورد. تاریخ نهضت مشروطیت نشان میدهد که چگونه ملایان بر ضد آن بپا
خاستند، از همان ابتدا یعنی قریب صد سال پیش قانون اساسی ایران را مثله و
بی معنا کردند، با تمام قوا جلوی فکر آزادی و دموکراسی و فکر مساوات مردم
ایران را در قانون گرفتند تا سرانجام با تاسیس جمهوری اسلامی آخرین میخ را
برتابوت مشروطیت کوبیدند.
مبارزه
با بهائیت به مانند مبارزه با مشروطیت، در واقع هدفش سدّ افکار نو و خفه
ساختن صدای روشنفکران ایران بود. منتهی بنام حمایت از دین اسلام.
پس
از آن که با هزاران دروغ و نیرنگ بهائیت را در افکار مردم به سازمان سیاسی
ترسناک و مخوفی تبدیل ساختند با زدن اتهام بهائی به رجال و دولتمردان،
آنان را به ساز خود رقصاندند. در زمان محمد رضا شاه پهلوی، گاه خود شاه و
بارها هویدا نخست وزیر و جمعی از وزرایش را به بهائی بودن متّهم ساختند تا
سرانجام توانستند با پشتیبانی و همدلی تودۀ مردم زمینه را برای یورش آخر و
تکیه زدن بر عرصۀ قدرت مطلقه فراهم آوردند. در واقع بهائیستیزی دستاویزی
شد برای محرومیت ملت ایران از زندگی در یک جامعۀ آزاد و مدنی و این مبارزه
راه را برای تبعیض و ستیز با اقلیّتها، دگراندیشان، بانوان و روشنفکران
هموار کرد. دکتر توکلی طرقی در مقالۀ تحقیقی خود با عنوان بهائی ستیزی و
اسلام گرایی مینویسد:
کیشی
برآمده از بطن فرهنگ دینی ایران را به کل، ساختۀ دست استعمارگران تلقّی
کردند... و این کار در واقع شگردی برای دگرسازی و پاکسازی دگردینان و دگر
اندیشان از گسترۀ زندگی سیاسی و دینی ایران بود.
محققان غیربهایی در مورد تاریخ بهاییت چه میگویند؟
نهضت
باب از همان نخستین روزهای پیدایش وسعت پیدا کرد و همزمان حملات خونبار
نیروهای دولتی و مردم علیه بابیان آغاز گردید؛ اما این حملات مانع رشد آن
نشد. به یاد بیاوریم که در زمان ناصرالدین شاه روزنامه و رادیو و اینترنت
وجود نداشت و مردم ایران میبایست از دین بابی دهان به دهان چیزی میشنیدند
که آنگونه گروه گروه به پاخیزند و به آن شجاعت در راهش جانبازی نمایند. در
میان آنان هم مردم عادی بودند هم از طبقۀ تجار و بازرگانان و هم علماء و
ملایان.
نویسندۀ رگ تاک، حضور عناصر ترقی خواهانه در دین بابی و تکیۀ آن را بر فرهنگ و مدنیّت ایران، عامل پیشرفت آن میداند:
جنبش
بابى چه از نظر وسعت و عمق و چه به درونمایهاى نوین، نه تنها بزودى با
کشاکشهاى میان فرقهاى اسلامى تمایز یافت، بلکه با نسخ اسلام، [و با] تکیه
بر فرهنگ و مدنیّت ایرانى و بالاخره [با] طرح عناصر نوین پیشرفتخواهانه،
مىرفت نقطۀ عطفى در سیر اضمحلالى ایران بوجود آورد. هر چند قواى متّحد همۀ
جناحهاى حاکمیت مذهبى، دست در دست اقتدار فزایندۀ دربار به صدرات امیر
کبیر راه پیشرفتش را سد کردند، لیکن چنان ژرف و فراگیر گشته بود که علیرغم
کشتار و پیگردى بىنظیر در تاریخ معاصر ایران، ممکن نشد آنرا از میان
بردارند.
دکتر
عباس امانت در کتاب خود رستاخیز و تجدّد ادعای باب را به قائمیّت و آوردن
آیینی جدید با مسالۀ تجدّد ایران و رهایی این کشور از چنگال فرهنگ دین
کهنهای که همواره رو به عقب دارد همبسته میداند:
پاسخ
دین بابی به نیازهای جامعهای که از حیث اجتماعی و اخلاقی در معرض تحوّل
قرار داشت عرضۀ تفکّری بر اساس لزوم تجدید و نوآوری در اصول دینی بود. چنین
اصلی را نه تنها مراجع شیعۀ سنّتی، بلکه اصلاحطلبان متأخّر اسلامی نیز
ردّ میکردند و یا نادیده میگرفتند... باب، دوگانگی برداشت شیعی را از
مسالۀ امامت، که غیبت، و همزمان حضور امام باشد، با ادعای مهدویت و طبعاً
به دنبال آن ادعای قائمیت حل کرد. این قدم انقلابی موجب بریدن بابیان از
اسلام و آغاز دوری جدید با دینی تازه شد. اندیشهای که بریدن از اسلام را
تدارک دید و آن را به اجرا گذارد گرچه در وهله اول دینی بود ولی دغدغه
تجدّد و مسائل این جهانی نیز در خود داشت. چنین اندیشهای عقب ماندگی جامعه
را نه در سرنوشت محتوم اعضای آن بلکه در شکست آنان در درک این مسئله
میدید که ادیان گذشته با حقایق جهان متحوّل امروز قابل تطبیق نمیباشند.
نویسنده رگ تاک نیز بر همین باور است و میپرسد:
براستی... مگر آن زمانه را نیازى بجز براندازى حاکمیت مذهب قرون وسطایى بوده است؟
محمد رضا فشاهی به تاثیر نهضت بابی در تاریخ ایران می پردازد:
جنبش
بابیان در دریایی از رنج و خون غرق گردید، اما تاثیری شگرف بر جامعه خفته و
قرون وسطائی ایران نهاد. اصلاحات امیرکبیر، پیدایش روشنفکران روشنگر،
انقلاب مشروطیت، انقلاب ادبی و غیره یعنی پیدایش ایران نوین همگی زاده و
دنباله و نتیجه منطقی این جنبش بود.
ادوارد براون مستشرق انگلیسی در کتاب خود به نام انقلاب ایران 1905- 1909 به نقل از یک روزنامهنگار انگلیسی مینویسد:
نه تنها انقلاب مشروطیت ایران، بلکه بیداری عمومی آسیا نتیجه مستقیم نهضت جدید روحانی است که بابی یا بهائی نامیده میشود.
مبارزه قدرتمندان و حاکمان شرع با یک دین نوپا
با
تحوّل آیین بابی به دین بهائی آموزههای این نهضت شفافتر و منسجمتر شد.
در عین حال دستگاه روحانیت شیعی و حکومت قاجار در مقابل این نهضت ساکت
ننشست و مبارزهای دامنهدار آغاز کرد.
دوره اول مبارزه
این
مبارزه را به دو دوره مشخص می توان تقسیم کرد. دوره اول را میتوانیم دوره
بحثهای دینی و جدلهایی در مورد فرجام شناسی یعنی ظهور قائم موعود
بنامیم. در این دوره ردیههایی توسط علمای اسلام نوشته شد که قیام باب را
بدعت شناختند و آن را رد کردند. به اختلاف شیعه و بابی بر اساس موازین شیعی
پرداختند و در بعضی از این ردیه ها نقش فعال طاهره قرّةالعین در جنبش بابی
را نشانی از فساد اخلاقی بابیان پنداشتتد.
دور دوم مبارزه
در
دوره دوم که آغاز آن را میتوان اواخر حکومت رضاشاه یعنی در دهه ۱۹۴۰-۱۳۲۰
دانست این جدلهای دینی و فقهی جای خود را به تهمتهای سیاسی داد تا این
دین را که زائیده فرهنگ ایران بود ساخته دست استعمارگران جلوه دهند. در
سراسر ایران هیئتهای اسلامی بسیاری برای مقابله با بهائیان تشکیل شد و
فعالیت خود را با ایجاد کلاسهای مدارس اسلامی، روزنامهها و نشریات،
سخنرانیها و حتی مقابله فیزیکی با بهائیان وسعت داد. کتابها و نشریات
فراوان در مبارزه با دین بهائی نشر شد (نگاه کنید به مصاحبه) و از سوی دیگر
در شهرها و دهات ایران سرکوبی بهائیان به صورت قتل و غارت و راندن آنان از
خانه و کاشانه که یادآور بهائی ستیزی در عصر قاجار بود آغاز گردید.
روایتهای
غیر حقیقی که بهائیان را ساخته دست روس و انگلیس می دانست اثر خود را در
مردم ایران بجا گذارد. مخصوصا که ما ایرانیان شدیدا تمایل داریم هر واقعه
زمینی و آسمانی را به پای سیاست خارجی مخصوصا سیاست انگلیسها بگذاریم.
صنعت غیرواقعسازی یا دروغسازی
سوای
نقشی که باور به توطئه در شکلگیری افکار عمومی نسبت به بهائیان دارد باید
به اصل مهم دیگری نیز در جامعه شناسی اشاره کنم و آن صنعت غیر واقع سازی
یا دروغ سازی است. در جهان امروز تبلیغات بزرگترین نقش را در ایجاد عقاید
عمومی دارد. اگر دروغ یا دروغهای بزرگی را نیز چاشنی این تبلیغات سازند،
آنگاه تاثیر آن چند برابر خواهد شد. موفقیت عمده هیتلر در سالیان اول قدرتش
مرهون سازمان عظیم تبلیغاتی و دروغهای بزرگی بود که خود و دستیارانش به
خورد ملت آلمان میدادند.
موفقترین
نمونه صنعت غیرواقعسازی در ایران، شیوه مبارزه با دین بهائی توسط ملّایان
است که منابر و مساجد را وسیله دروغ پراکنی و نفاق افکنی ساختند و از هر
فرصت و موقعیتی برای بدنام کردن بهائیان استفاده نمودند و ایشان را دشمن
مسلمانان و قرآن و دشمن ایران جلوه دادند.
سوای
مرتد شمردن بهائیان، و سوای نسبت دادن آنان به روس و انگلیس به مدد
کتابهای تاریخی جعلی مسایل جنسی و ناموسی را نیز در کشوری که به خاطر فرهنگ
اسلامی مسایل ناموسی و جنسی یک نوع تابو بشمار میآید بر این تهمت ها
افزودند. گفتند بهائیان در جلساتشان چراغها را خاموش می کنند به هم میآمیزند.
این
نیز عادی بود که برای منفور ساختن بهائیان وقوع هر واقعه ناگوار کوچک یا
بزرگی را به آنها نسبت دهند. بنده از زمان کودکی خاطرم هست که در محله ما
یک شب جمعه آمدند کفشهای مومنین را که به مسجد رفته بودند دزدیدند. آخوند
محل بلافاصله اعلام کرد که کار بهائیهاست و از فردای آن نگاههای غضبآلود
به ما شدت گرفت و دشنامها بیشتر شد.
اتهامات دروغین: بهایی بودن هویدا و وزرایش، بهاییان عاملان صهیونیسم، و ....
اتهامات دروغینی نیز هست که سالها در سطح کشور به طور وسیع پخش شده و برای بهائیان سرنوشتی شوم و مرگبار همراه داشته است.
از
جمله این اتهام که هویدا نخست وزیر ایران و گروهی از وزرایش بهائی بودند. و
این اتهام که بهائیان عاملین صهیونیسم بینالمللی هستند. این دو را با هم
جمع کردند و گفتند ایران قبل از انقلاب به دست صهیونیستها (بهائیها) اداره میشد.
با
نفرتی که در طول یک قرن و نیم ملّایان از کلمه بهائی در مردم ایجاد کرده
بودند در مبارزه نهائی علیه شاه، اینان رابطه ایران را با اسرائیل، حضور
مراکز بهائی را در حیفا و عکا که به زمان قاجار باز میگشت، و شایعه بهائی
بودن دولت هویدا را در هم ساختند و برای رویاروئی با شاه حکومت ایران را
متهم به بهائیت کردند. معلوم است که در مبارزهای این چنین کسی دنبال منطق و
دلیل نمیگردد بلکه هر چیز که هیجان و شور مردم را بیشتر برانگیزد آن
مباحتر است. از جمله به این بیانات آقای خمینی قبل از انقلاب اسلامی توجه
فرمایید:
وای
براین مملکت؛ وای براین هیئت حاکمه! وای بر این دنیا! وای بر ما! وای
بر این علمای ساکت! وای بر این نجف ساکت! این قم ساکت است. این تهران
ساکت است. این مشهد ساکت! این سکوت مرگبار اسباب این میشود که زیر
چکمههای اسراییل، به دست همین بهائیها، این مملکت ما؛ این نوامیس ما،
پایمال شود... اگر همه علمای اسلام یک مطلبی را بگویند حالا که خطر بر
اسلام وارد شده و آن خطر یهود است و حزب یهود- که همین حزب بهائیت است-
این خطر که حالا نزدیک شده. اگر آقایان، علمای اعلام، خطبا، طلّاب،
همه با هم همصدا بگویند که آقا ما نمیخواهیم که یهود بر مقدرات مملکت ما
حکومت کند.
این بیانات آقای خمینی مربوط به چندین سال پیش از انقلاب اسلامی است، زمانی
که لازم بود ایشان از تمام وسایل برای برانگیختن مردم علیه رژیم شاه بهره
بگیرد. مقام دینی او نیز موجب میگشت هر چه بگوید مردم ناراضی بپذیرند.
ولی انصاف دهید که آیا بیانات ایشان جز مقداری سخنان پر هیجان چیز دیگری
هست؟ این تهمتها کوچکترین مدرک و دلیلی پشت سر
نداشت و وقتی انقلاب پیروز شد دولت انقلابی نتوانست در اسناد ساواک و دولت و
ارتش و نیز در اسناد ضبط شده از مراکز بهائیان کوچکترین سند و یادداشتی که
ارتباط بهائیان را با صهیونیسم نشان دهد بیابند. اما همین تبلیغات بود که
زمینهساز کشتار و سرکوب بهائیان به دست گروههای گوناگون از همان نخستین
روزهای پیروزی انقلاب شد.
سه دهه قدرتمداری ملایان و همچنان عدم ارائه سند برای اتهامات دههاساله
از
پیروزی انقلاب اسلامی اکنون سه دهه گذشته و به جای آن که به قول آقای
خمینی «یهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند»، اینک آخوندها و روحانیون هستند
که بر مقدّرات مملکت ما حکومت میکنند. عدم دستیابی به هر سند و مدرکی از
دوران شاه به دولت انقلابی ثابت کرد که بهائیان نه جاسوس قدرت خارجی بودند و
نه با صهیونیسم ارتباط داشتند. در این سی سال دولت جمهوری اسلامی با آن
سازمانهای امنیتی گسترده و عریض و طویلش، نتوانسته مدرکی که دال بر جاسوسی
بهائیان برای صهیونیسم باشد ارائه دارد. اما تهمت مزبور مانند حربهای
جاودانی در دست رژیم اسلامی باقی ماند و هنوز هم برای مبارزه با بهائیان از
آن استفاده میکنند و هر زمان به مقتضای روز یک حربه تازه بر آن
میافزایند. آنچه در این مبارزه نگران کننده است شباهت آن با مبارزات هیتلر
با یهودیان پیش از کشتار دستهجمعی ایشان میباشد.
حربه
اصلی هیتلر که با آن مردم آلمان را مسخ کرد تبلیغات وسیع و فراگیر او برای
مغز شویی مردم و آماده کردن زمینه برای نابود ساختن یهودیان بود.
روزنامههای آلمان که عموما زیر نظر وزارت ارشاد و اطلاعات رژیم بود،
یهودیان را عامل خارجی و کمونیست معرفی کرد که با در
دست داشتن اقتصاد جهان، برانداختن نسل آریائی را هدف داشتند. دهها کتاب
ضد یهودی نشر گردید، فیلمهایی که نفرت از یهودیان را ترویج میکرد ساخته
شد و سخنرانان در مجامع عمومی و مدارس و دانشگاهها تحریک مردم را علیه
یهودیان به اوج رساندند.
در
شبهای 9 و 10 نوامبر 1938 صدها تن از«لباس شخصیها» با چوبدستی، تبر و
اسلحههای سرد به تأسیسات و مغازههای یهودیان حمله کردند و در هجومی وسیع
شیشهها را شکستند، اموال را به آتش کشیدند، 25 تا 30 هزار یهودی را دستگیر
کردند، قریب یکصد نفر را به قتل رساندند و 270 کنیسه یهودیان را ویران
ساختند. آن شب، شب کریستال kristallnacht نام
گرفت که به نظر همگان نخستین مرحله از برنامه «راه حل نهائی» برای حلّ
مساله یهودیان، یعنی نابودی کامل ایشان بود. در سالیان بعد، با تشکیل
اردوگاههای اجباری و ایجاد کورههای آدم سوزی، نابودی یهودیان بر اساس
برنامه منظّمی آغاز شد و به کشتار میلیونها نفر در آلمان و کشورهای تحت
اشغال آن انجامید.
آنچه
جامعه روحانیون مسلمان از آغاز ظهور نهضت بابی و بهائی بر سر بهائیان
آوردند، و آنچه بخصوص در سی سال اخیر از فشار و سرکوب شاهد آن بودهایم
جملگی همگام و همآهنگ با مقدّمات نسل کشی یهودیان است.
فتواهای
برخی از آیات عظام مبنی بر نجس بودن بهائیان، عملاً به حربهای برای تحریم
اجتماعی و اقتصادی بهائیان بدل شده است. دستگیری و کشتار متجاوز از دویست
تن از اعضای محافل ملّی و محلّی بهائیان، ویران ساختن اماکن مقدّس و تاریخی
و هر مکانی که به نوعی با این دیانت مربوط میشد، بیرون ریختن کارمندان
بهائی از ادارات، اخراج دانشجویان بهائی از دانشگاهها و محروم ساختن آنان
از تحصیل، تجسّس و پیجوئی نشانی خانه و کار بهائیان و تهیه آمار دقیق از
ایشان، محروم ساختن آنان از ارث، لوث نمودن خون ایشان در دادگاهها، خفقان
اقتصادی، زندان انداختنهای بی دلیل و متوالی بخاطر گرفتن وثیقههای کلان
مالی، ویران ساختن قبرستانهای ایشان و دیگر سرکوبگریها که اسناد همه
آنها در پایان این کتاب آمده جملگی خبر از وقایع شومتری میدهد.
هدف
این سرکوبی وسیع و همهجانبه میتواند آماده نمودن افکار عمومی برای به
اجرا گذاردن «راه حل نهائی» و تجدید وقایعی باشد که در آلمان هیتلری رخ
داد.
آنچه
که ممکن است از وقوع چنین فاجعهای جلوگیری نماید حمایت مردم ایران از این
اقلیّت و دیگر اقلیّتهای دینی، پرداختن پیگیر و جدّی روشنفکران و
نویسندگان ما به حقوق شهروندی اقلیتها و نیز اقداماتی است که جا دارد
بهائیان و غیر بهائیان در سطوح بینالمللی برای برانگیختن وجدان جهانیان
انجام دهند. خوشبختانه چنین جنبشی آغاز شده و باید امیدوار بود روز به روز
قوت و گسترش یابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد