این مقاله توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است:
علی و روزِ عدالت
روز جهانی عدالت نزدیك است. دیرگاهی می شود این واژه را بسیار می شنوم و كمتر نشانی از آن می بینم، گوش هایم از این واژه پر شده و گویی كسانی كه با غلظت فراوان داد عدالت می دهند گمان شان این است كه هر چه بلند تر و رساتر این فضیلت اجتماعی را سر دهند دنیا از عدالت سرشارتر می شود. با این افكار و خسته از بی عدالتی های فراوان در چند دهه اخیر و به ویژه در این چند ساله پلكهایم را بر هم گذاشتم تا شاید به دور از هیاهوی جهانی كه پر از درد و دروغ و دار است ساعاتی بیاسایم.
ذهن را آزاد كردم و به خوابی عمیق فرو رفتم. نمی دانم چه زمانی گذشت كه صدایی در ذهنم طنین انداز شد، نمی دانستم خوابم و این صدا در خوابِ من شنیده می شود و یا آوای دل انگیزش مرا بیدار نموده و ادامه طنین صدا را در بیداری می شنوم.
تا به حال هر آنچه از حضرت علی تصویر دیده بودم از خیال نقاشان بیرون آمده بود و بر روی كاغذ و یا بوم نقاشی نقش بسته بود. اما آن شب او را به تمامه می دیدم و صدایش همان آوایی بود كه بر جانم نشست.
ابتدا تنها صدایش را می شنیدم كه می گفت:
- من كجا هستم؟ حقیقت من كجاست؟ روزگاری ساكن شهری بودم و اینك قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم. شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چكاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بُریدید ... در ِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید. شما با من چه كردید؟(1)
زبانم بند آمده بود، نمی دانستم چه بگویم كلمات برایم آشنا بود اما هنوز نمی دانستم كیست! كم كم چهره اش بر من نمودار شد در حالی كه می گفت :
- از چه تاریخ و زمان دیوانه وار با نامم حكومت كردید و با عدلم سیاهچال ها را انباشتید؟ چگونه است كه نام مرا بر زبان می آورید، از فرق شكافته ام سخن می گویید، مرا در نماز عشق به تصویر می كشید، صفات انسانی ام را بر میشمارید، مردم را فریب می دهید كه چون من رفتار می كنید و آن گاه بر آنها می تازید بی آن كه ذره ای انصاف داشته باشید.
به یقین رسیدم كه در خوابم، در جایی غریب بودم در میان بخار و نور. چهره ی حضرت برافروخته بود. من در گوشه ای ایستاده بودم و تنها نظاره گر بودم آری حضرت علی بود!
- وای بر آن كه نام و خون كسی را نان و آب خود كند! شما با من چه كردید؟ سوگند خوردید به فرق شكافته ی من برای رواج سكه های قلبتان! به ذوالفقا ِر خون چكان برای كشتن روح زندگی! و اشك ریختید بر مظلومیت من تا ساده دلان را كیسه تهی كنید!(2)
خدایا چه می بینم و چه می شنوم! مگر من چه كرده ام كه باید با من به این گونه سخن بگوید؟! چرا به من نظر نیز نمی كند! رویش به سمت دیگری بود كه از بخار پوشیده بود. كم كم چشمانم به آن فضا عادت كرد و مخاطبان حضرت را دیدم كه چگونه در قل و زنجیر تعلقات مادی به سخنان علی گوش می دادند:
- ای طبلی از شكم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شكم بینباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین كردی كه گردنت نزنند! ای بالا نشین كه حیا افكندی، دور نیست كه افكنده شوی. (3)
شاید من به خواب دیگری رفته بودم آخر من كاره ای نبودم كه مستحق سخنان اسوه ی عدالت باشم. پنداری ذهن آشفته ام را خواند كه رو به من كرده و ادامه داد:
- ای ستم بر، كه در مظلومیت خویش پنهانی، تا كی ثنای ستمگر(4)
گفتم: قربانِ روی مهربانت من قطره ای بیش نیستم در این دریایی كه به خون آغشته گشته، در این دیاری كه در خواب ِ بی خبری است. گویی تقدیر من این است
- وای بر تو و آنان كه چون تو می اندیشند، تا كی و چند چشمان خود را می بندید و ستم را تاب می آورید و دم نمی زنید؟ گناه شما از آنها كه اینگونه از نام و و نشان و عدالت و انصافم بهره می گیرند كمتر نیست. چرا در بستر آرام خود خفته اید آنگاه كه هم نوعانتان در بندند؟ گمان كرده اید همراهی نكردن با ظالمان و یا نفرین آنها از شما انسان هایی آزاده می سازد؟ نمی بینید كه چگونه زندان ها انباشته از آزاد زنان و مردانی است كه چون شما قطره ای بودند، اما در راه شدند تا با دیگر قطره ها رودی بسازند آگاه از سرانجام خویش!
بی اختیار با خویش زمزمه كردم:
حرف من این است:
قطره ها باید آگاه شوند
كه به هم كوشی
بی شك
می توان بر جهت تقدیری فایق شد.
بی گمان ناآگاهی ست
آن چه آسان جو را وا می دارد
كه سراشیبی را
نام بگذارد تقدیر
و مقدّر را
چیزی پندارد
كه نمی یابد تغییر.(5)
...
انگار فهمید كه معنای سخنش را دریافته ام چرا كه دوباره رو به دیگران كرد و گفت:
- ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایی كه به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار كه دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا كن كه آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار اینست، نه تیغ دو دم!(6)
روی از آنها گرداند و به سمت دیگری رفت انگار دارد با خود و خدای خویش نجوا می كند اما كم كم آوایش شدت بیشتری گرفت و به فریادی مبدل شد:
- آنها كه خود را به من می بندند، كاش آزادم كنند از این بند! آنها كه سوار بر مركب ِ روح ِ ساده دلانند! آنها كه لاف جنگ می زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین كه در نهاد خویش می پرورند برای جنگ حقیقت!...(7)
برای لحظاتی صدایش را نشنیدم در اندیشه شدم كه چگونه سال هاست برای ما دشمن خیالی تراشیده اند و برای نبرد با آنها تلاش می كنند، بی آن كه نامی از این دشمن بدانیم و نشانی از او بخوانیم. تنها می شنویم كسانی را دشمن می خوانند كه جز آبادانی دیار خود چیزی نمی خواهند و به غیر از ترویج فضائل انسانی پیشه ای ندارند و راهی جز راه آزادی و مقام والای انسانی نمی شناسند: دگر اندیشان از جمله بهاییان را عامل شیطان می دانند و شیطان را اسرائیل و آمریكا می دانند و عجبا كه بهاییان خدا پرستند و به دور از هیاهوی احزاب و سیاستمداران و تنها در پی نجات انسان از راه محبتند كه به وحدت عالم انسانی می انجامد. دانشجویان كه جز فردایی پربار و ایرانی آگاه و سرشار از عدالت نمی خواهند. آزادی خواهانی كه به حكومتی با صفات عدالت و انصاف و آزادی بیان معتقدند. كارگرانی كه سهمی عادلانه می خواهند و مردمانی كه عدالت و رفاه اجتماعی را آرزو می كنند، و چون نیك بنگری اكثریت مردم دشمنان ِ قسم خورده می شوند كه باید یا آنها را تنبیه نمود و یا با سوء استفاده از دین و صفات والای علی به راهشان آورد. لحظه ای اگر دولتمردان درنگ كنند كه چگونه حضرت با قاتلش رفتار كرد این گونه با مردمی كه نه تنها آسیبی به كشور نمی زنند كه برای احیای آن تلاش می كنند رفتار نمی كردند. دوباره صدای حضرت بلند شد:
- به وی از شیری كه به من می خورانید بنوشانید. مبادا از خشمی كه دارید آزارش كنید؛ و مبادا به كیفر پاره پاره كردن دلهایتان پاره پاره اش كنید؛ و مباد او را كه ناسزایی نگفت،به ناسزا شرمنده كنید. او را با یك ضربه بیندازید كه مرا یكی بیش نزد.(8)
خدایا چگونه مردی بود و از او چه ساخته اند! نه عدلش را فهمیدند و نه انصافش را درك كردند آن گونه به اسمش گردن می زنند كه مردمان را عقیده بر آن شده كه علی، خونخواری بیش نبوده و جز گردن زدن كاری نداشته و غیر از به بی عدالتی حكم كردن و آن را عادلانه خواندن ثمری نداشته. چون تاریخ را به درستی ورق زنیم می بینیم كه چگونه نقش علی را واژگون كرده اند و بر ما مردم ساده دل تاخته اند! او را عادل ترین مرد تمام دوران می خوانند و چون بر این باور شدیم كه اینان نیز چون او رفتار می كنند و چون پذیرفتیم كه عدل اینان چون عدل اوست گردن می نهیم و به اعتبار عدالت علی بر ناجوانمردی ها چشم می بندیم و بدتر از آن باور داریم كه جز خوبی برای ما نمی خواهند. كاش چون عدالت حضرت رفتار می كردند.
- فرزندان خود را نه برای زمان خودتان كه برای زمان خودشان تربیت كنید.(9).
این گفته ی مرا درك نكردید و به هیچ گرفتید. چگونه است كه از پس هزار و چهارصد سال باز هم عدل من از عدل شما بيش است؟ آیا نباید از آنچه پیرامون تان می گذرد درس گرفته باشید؟ جهان، روز به روز دامنه ی تغییراتش وسیع تر می شود و آگاهی و دانش، جای جهل و خرافات را می گیرد، مساوات و مواسات جای احكامی كه روزگاری خوش می درخشیدند گرفته است، مقام و جایگاه انسان آن چنان نموّی نموده كه به وصف نیاید، عدالت و رفاه اجتماعی خواستگاه تمامی مردمان شده و شما حتی به آنچه می گویید نیز باور ندارید!؟ ای ستم گران كه تاریخ چون شما ندیده و زمان از سپری شدن با شما بیزار است. اگر نمی خواهید قدمی بردارید، یا جهان را با تغییرات امروزی ببینید، به آنچه می گویید عمل كنید و چون من حكم برانید كه مردمان امروز حد اقل چون مردمان زمان من از عدالت بهره مند گردند. وای بر شما كه اینگونه حكم می رانید و وای بر كسانی كه حقیقیت را گذاشته اند و به حكم شما گردن می نهند. لعنت بر شما كه بر مردمان می تازید و به نامم زندان ها را از طالبان حقیقت پر می كنید و تمام حكومت خود را حكومت علی و قضاوت بی شرمانه خود را بر اساس عدالت علی مطرح می كنید.باشد تا در روز عدالت ذره ای نور بر دلهای تان بتابد. همین قدر بدانید كه وقت تنگ است و راه برگشت به حقیقت هر لحظه ممكن است برای شما مسدود گردد. تا وقت باقی است برگردید و بدانید كه آغوش ملت برای آنان كه حقیقت را می یابند همیشه باز است.
كلام آخر را رو به من گفت و رفت كه رفت
- دشمنان قسم خورده من كمتر از ظاهر پرستانم به من خنجر زده اند و مخالفان راستین ام حقیقت بیشتری از من را نشان داده اند تا علی گویانی كه تنها زبان شان به خوبی های من در دهان شان می چرخد. و شما كه به حكم حضرات گردن می نهید نیز اگر دست روی دست بگذارید و خاموش بمانید گناهتان آن چنان عظیم است كه وصفش نتوانم.
هرچه تلاش كردم كه او را نگه دارم و از او بپرسم چگونه باید عمل كنم نتوانستم باد سردی وزیدن گرفت غبار و بخار از بین رفت و در انتهای خوابم دری محكم به هم خورد؛ و از خواب پریدم. گیج و مبهوت بودم، اطرافم را نگریستم در دنیای واقعی به سر می بردم همان دنیایی كه آن گونه خاطر حضرت علی و به یقین خاطر اولیا و پیامبران خدا را آزرده كرده بود. آفتاب حقیقت را خواهان شدم و این شعر از یادم گذشت
بهتان مگوی
كه آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است.
آفتاب از حضور ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست،
چندان كه آفتاب تیغ بركشد
او را مجال درنگ نیست.
همین بس كه یاری اش مدهی
سواری اش مدهی.(10)
دست به دعا برداشتم و از پروردگارِ دوستی ها خواستم تا در روز عدالت دولتمردان ِ جهان را با عدالت خویش آشنا سازد و نیز از او خواستم تا مردمان را آگاه كند از نیروی اراده ای كه در وجودشان به ودیعه نهاده تا جهان، جهان ِ دیگری شود.
... امرا را عدل عنایت فرما و علما را انصاف. توئی آن مقتدری كه به حركت قلم، امر مبرمت را نصرت فرمودی و اولیا را راه نمودی...(11)
جانتان خوش
فردای مان قرین با عدالت و انصاف باد
د.ج
1 -2 -3 -4-6 7-8-9 برگرفته از نمايشنامه مجلس ضربت زدن استاد بهرام بيضايی
5 - احمد شاملو مجموعه شعر مدايح بی صله (پيغام)
10 - احمد شاملو مجموعه شعر مدايح بی صله (بهتان مگوی)
11 – قسمتی از مناجات حضرت بهاءالله از مجموعه ادعيه محبوب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد