2/10/1389
تورج امینی
نقدی بر کتاب "اسناد فعالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه"
چند ماه قبل یکی از بهاییان سؤالی از من نمود و اشاره به انتشار کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه" توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1378 کرد. من خیلی تعجّب نمودم از این که در این 11 سال از انتشار چنین کتابی بیخبر بودهام. به واسطۀ آن که به نظرم مطالعۀ این کتاب لازم آمد ، آن را تهیّه نمودم و دانستم که کتاب مذکور در سال 1387 منتشر گشته و بیتوجّهی ناشر در صفحۀ نخست که سال نشر را 1378 نوشته، باعث چنین اشتباهی شده است. از همین نکتۀ کوچک میتوان فهمید و حدس زد که دقّتِ درج صحیح کلمات در این کتاب تقریباٌ به سمت صفر متمایل است.
کتاب مزبور غیر از صفحاتِ تبلیغات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 555 صفحه دارد که تقریباً 160 صفحۀ نخست را مطالب و توضیحات تاریخیِ گردآورندۀ اسناد تشکیل داده است. همچنین حدود 300 صفحه از کتاب مذکور به ارائۀ اسناد و 100 صفحۀ باقیمانده به فهرستها، عکسها، ضمایم و اعلام اختصاص یافته است. در آن 300 صفحهای که اسناد را شامل میگردد، کم و زیاد حدود 200 صفحه عکس اسناد است و 100 صفحه نیز بازنویسی برخی از آن سندها را به خود اختصاص داده و این نکته نیز گفتنی است که بازنویسی اسناد در بسیاری از این صفحات شامل چند خط بیشتر نیست. البتّه من به تحقیق ندانستم که معیار بازنویسی سندها چه چیز است. در نگاه اوّل میتوان حدس زد که مؤلّف این کتاب (خانم ثریّا شهسواری) سعی کرده است سندهایی که ناخوانا هستند و یا این که دستنویساند، بازنویسی نماید تا خوانندۀ کتاب در خواندن و فهم مطالب دچار اشکال نشود، امّا این قاعده در همۀ موارد به کار بسته نشده و برخی سندهای تایپی که خوانا هستند، بازنویسی شده و برعکس برخی سندهای دستنویس یا حتّی تایپشدۀ ناخوانا، همچنان به حال خود رها گشتهاند.
خلاصه آن که میتوان گفت در مجموع، کمابیش 260 صفحه از این کتاب حروفچینی شده و متأسّفانه در انتشار کتاب هیچگونه دقّتی صورت نگرفته است. اشتباهات تایپی بسیار فراوان در این معدود صفحات، نشاندهندۀ یک کار سر هم بندی و موافق با شعاری است که مرکز اسناد انقلاب اسلامی زمانی آن را مرتّباً در تلویزیون سرمیداد: "هر هفته یک کتاب". نمیدانم این شعار هنوز پابرجا است یا نه، امّا برای فهمیدن چنین کمکاریهایی نیاز به تحلیلهای شگرف و عمیق نیست، چه که این تجلیلها با چنین تعجیلها، کاملاً همخوانی دارد!
گر چه میتوان ادّعا کرد که بسیاری از اشتباهات در حروفچینی، بیدقّتیِ تایپ کنندۀ کتاب است، امّا سؤال این جا است که آیا مؤلّفین و مؤلّفات محترم آن سازمان عریض و طویل، کتابهای تایپ شدۀ خود را قبل از انتشار نمیخوانند؟ و اگر میخوانند، چه جای این همه غلط و نادرستی؟ کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه" از این نقیصه بهرۀ فراوان برده است و البتّه بیدقّتی در بازخوانیِ متنهای تایپ شده، گاهی قابل گذشت نیست. مثلاً در صفحۀ 63 نام آقای صنیعی، دو بار "منیعی" تایپ شده و طبعاً این نادرستی به اعلام کتاب هم وارد شده است. این را نیز اضافه کنم که من آن قدر بیکار نبودهام که اشتباهات حروفچینیِ این کتاب را بشمرم، امّا با توجّه به نمونهای که در ادامۀ نوشتار به دست خواهم داد، اغراق نخواهد بود اگر بگویم در این 260 صفحه ( که سر جمع، 200 صفحه هم نمیشود) بیش از 600 یا 700 غلط وجود دارد.
امّا کاش همۀ غلطها را میشد به گردن حروفچین این اثر انداخت. تأسّفبار آن جا است که مؤلّف محترم کتاب نیز چیزی از حروفچین کم نگذاشته است. نگاهی سرانگشتی به کتاب مورد بحث، نشان از یک کار تجاریِ بیارزش دارد. این حرف را نه از سر این که بهایی هستم و راجع به یک کتاب ردیّه مطلب مینگارم، میگویم؛ بلکه به عنوان یک خوانندۀ تاریخ که سعی کرده است، درست بخواند و اگر تاریخ مینویسد، تلاش خود را برای صحیح نوشتن از دست ندهد، مینویسم. دریغ که غصّۀ نان، خیلی از قصّهها را ناسور کرده است.
صفحاتی که خانم شهسواری به عنوان "مدخل پژوهشی" تألیف نموده، حتّی اگر غلطهای ظاهری و باطنی آن را هم در نظر نگیریم، حرف تازهای در بر ندارد. قطعههایی است ناپخته و گاه بیربط از تحقیقات دیگران که ناشیانه کنار هم گذاشته شده است. در این شبه تحقیق، چیزی که خصوصا به چشم میخورد استفادۀ وسیع از نوشتههای استاد بزرگِ بهاییستیزی (آقای عبدالله شهبازی) است که خانم شهسواری، ادب تحقیق را هم به جا نیاورده و پاورقیهای آثار دیگران و خصوصا این استاد را به نام مطالعات خود ثبت کرده است. من حتّی دلم برای آقای شهبازی سوخت که آن همه کتاب را ورق زد و خواند و نوشت و اینک کسی دیگر آنها را مجدّداً به نام مطالعات خود منتشر میکند.
نویسندگان و علیالخصوص مورّخان، فارغ از اعتقاداتشان، چه بهایی، چه مسلمان و .... و چه بیدین، اوّل از هر چیز باید اخلاق نویسندگی و انصاف را ملاک کار خویش قرار دهند. من به عنوان یک بهایی، میگویم اگر کسی ردّیه هم مینویسد، باید تلاش خودش را بکند که بخواند، مطالعه نماید، فکر کند، دقّت به خرج بدهد و .... تا بتواند اثر تأثیرگذار از خود به جا بگذارد، نه این که برای به دست آوردن لقمه نانی، تیغ ناروایی را به بدترین شکل به روی دیگران بکشد و پیش خود فرض کند حالا که موقعیّت ایجاب میکند و میتواند با فحّاشی به بهاییان پولی به دست بیاورد، پس باید سریع بجنبد. من همین جا اعلام میکنم که ای اساتید صنعت بهاییستیزی، ای برادران محترم و ای خواهران گرامی، لطفاً آثار آبکی منتشر نکنید؛ سر این کیسه به سختی شل است و همیشه برای فحش دادن به بهاییان مجال بوده و هست، لذا اصلاً جای تعجیل نبوده و نیست!
متأسّفانه باید عرض کنم خانم شهسواری مصنّفی است که منصف نیست. برای من که دستی بر آتش دارم، عجیب است که در لیست کتابنامۀ او 7 اثر از شیخ احمد احسایی و حاجی محمّدکریمخان کرمانی که اکثراً به زبان عربی تألیف شده، 5 اثر از عبدالبهاء، 4 کتاب از اشراق خاوری، 3 تألیف از فاضل مازندرانی، 2 نوشته از محّمدعلی فیضی و انواع و اقسام کتابهای تاریخیِ آیین بهایی و تاریخ معاصر ایران به چشم بیاید (که یعنی همۀ اینها را خوانده است)، امّا تکمضرابهایش نشان از آن داشته باشد که هیچ اطلاعی از جایی که به آن حمله کرده، ندارد. این تکمضرابها فریاد میزنند که تحقیق مزبور کپی پیست است، زیرا کسی که غیر از اسناد و روزنامهها، 103 کتاب را به عنوان مرجع مطالعاتی خودش به رخ خواننده میکشد، آیا باید چنین جملاتی در نوشتهاش پیدا شود؟
ص 33: سیّد جمالالدّین اسدآبادی در رسالۀ ردّ نیچریّه، اسماعیلیّه و صوفیّه و بابی و بهایی را طبیعی و پیرو عقاید مزدکی و نیچریّه میداند.
ص 67: وظایف محفل ملّی بر مبنای دستورات ولیّ امرالله که در بیتالعدل اعظم در حیفا اقامت داشت، صورت میگرفت.
ص 85: علیمحمّد شیرازی پیشوای کیش بهائیّت در سال 1235 ق. در شیراز متولّد شد.
جملۀ اوّل مانند این است که کسی بگوید من 130 کتاب ریاضی خواندهام و یکی از کسانی که در علم ریاضیات اظهار نظر نموده، گفته که چون مربّع و ذوزنقه و هشت ضلعی همهشان خطّ صاف دارند، پس یکی هستند! جمله دوّم مانند این است که کسی بگوید من 130 کتاب در ارتباط با تاریخ اسلام خواندهام و فهمیدهام که پیروان اسماعیلیّه در جنگ صفین در کنار حضرت علی با معاویه جنگیدند! جملۀ سوّم را هم با هیچ مثالی نمیتوان توضیح داد!
بگذریم.
یکی از نقاط اصلی ضعف این کتاب این است که مؤلّف محترم که به انتشار اسناد تاریخی مبادرت نموده، نه تنها روش بازنویسیِ صحیح سندها را نمیداند، بلکه اصولاً توانایی خواندن اسناد را ندارد و این عجیبترین اتّفاقی است که میتواند در انتشار یک کتاب سندی رخ بدهد. سؤالات بسیاری در این زمینه به وجود میآید که نمیدانم جواب دارند یا نه. مورّخ ممکن است اشتباه کند یا حتّی کلماتی از اسناد قدیمی را غلط بخواند که این مسائل با تذکّر و نقد مرتفع میشود، امّا بیمبالاتی با چه چیزی قابل رفع است؟ سر هم بندی در این کتاب به حدّ غیر قابل وصفی رسیده است. مثلاً در صفحات 514 تا 516 متحدالمآلی از محفل ملّی بهاییان ایران به تاریخ اردیبهشت 1346 درج شده که در آن به 44 مورد پیشنهاد از جانب انجمن شور روحانی ملّی ایران اشاره رفته است. در بازنویسی این سند که تایپی هم هست، پیشنهادات به 28 عدد تقلیل یافته!! حذف تعدادی از این پیشنهادات به چه منطقی صورت گرفته است؟ کار بسیار فجیع است و منحصر به یکی دو مثالی که من زدهام نیست. نقد این کتاب واقعاً مثنوی هفتاد من کاغذ و خارج از وقت و حوصلۀ من و خوانندۀ این نوشتار است.
این که مؤلّفی خود واقف باشد که توانایی کاری تخصّصی را ندارد و قطعاً به کسی هم مراجعه نکند تا ندانستههایش را برطرف نماید، باید با چه معیاری سنجیده شود و چگونه در بارۀ کتابش باید قضاوت گردد؟ کدام منتشر کنندۀ سند دوست دارد که در بارهاش بگویند که او توانایی خواندن اسناد را ندارد؟ و کدام ناشر حاضر است اثری را با وضعیتی چنین نابهنجار که ذیلاً نمونهای دیگر از آن را میآورم، کتاب منتشر کند؟ من یکی از سندهای این کتاب را اختیار کردهام تا نشان دهم وضع سند خوانی و انتشار کتاب "اسناد فعالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه" به چه شکل است. سندی که انتخاب کردهام گزارشی دستنویس است و میخواهم سند مزبور را مجدّداً بازنویسی کنم و در بطن آن اغلاط خانم شهسواری را هم بیاورم و برای این که خوانندۀ نوشتارم در پیچ و خم عبارات مختلفه گرفتار نیاید، توضیحاً عرض مینمایم:
1- این سند یکی از اسناد بسیار مهمّ تاریخی و مربوط به سال 1329 است. در این سال جامعۀ بهایی گرفتار انواع و اقسام تضییقات از کشتار بهاییان گرفته تا اخراج کارمندان بهایی از ادارات دولتی، ضرب و جرح، آتش زدن منازل و مغازهها، غارت اموال و .... بود. در میان تمام این مشکلات، دو پروندۀ بزرگ در دادگستری طهران مربوط به بهاییان در جریان بود. یکی راجع به قاتلان دکتر برجیس و دیگری اتّهامی که به بهاییان یزد و اسفندآباد ابرقو زدند که زنی را با پنج طفل در ابرقو کشتهاند. سند ذیل که مربوط به تبرئه و آزادی قاتلان دکتر برجیس از زندان است، گویا است؛ منتها در تحلیل محتوایی مطالب مندرجه در سند، من یکی دو مطلب به عنوان حسن ختام، پس از درج کامل سند خواهم نوشت.
2- نوشتههای رنگ سیاه، بازنویسیِ من از سند مزبور است.
3- پرانتزهای آبی، به رسم توضیح دادنهای معمول، شمارۀ پاورقیهایی است که من در انتهای متن نوشتهام.
4- کلمههای قرمز داخل پرانتز، کلمهها یا عباراتی هستند که خانم شهسواری اشتباه خوانده (و یا شاید حروفچین اشتباه تایپ کرده) و آنها را به همان شکل در بازنویسی سند درج کرده است. مثلاً وقتی نوشتهام: "اعلامیّه(اعلامیّهی 3)" بدین معنا است که در متن اصلیِ سند، کلمۀ درست، لغتِ "اعلامیّه" است، اما در چاپ کتاب نوشته شده: اعلامیّهی 3. در این مثال با درج شمارۀ (2)، این توضیح را در پاورقی شمارۀ 2 آوردهام که مؤلّف مزبور، تشدید بالای کلمۀ اعلامیّه را در اثر بیتوجّهی، عدد 3 خوانده است.
5- کلمههای قرمز که زیر آنها خطّ کشیده شده، به معنای این است که این کلمهها یا عبارات یا حتّی خطوط، در متن اصلیِ سند وجود دارد، امّا در بازنویسی سند از قلم افتاده است.
نمونۀ فاجعۀ سندخوانی که مرا تشویق به نوشتن این مقاله کرده، این است:
[آرم شیر و خورشید]
وزارت کشور، ادارهٴ شهربانی کلّ کشور، شهربانی استان دهم(1)؛ [تاریخ: 21/6/1329]
اعلامیّه(اعلامیّهی 3)(2)، بیانات حضرت آیتالله بهبهانی در مورد واقعهٴ کاشان و فرقهٴ بهائی
دو روز پیش هشت نفر بیگناه متّهمین به قتل دکتر برجیس در میان احساسات بینظیر اهالی از زندان خارج شدند. در ساعت ده و نیم 21/6/29 محاکمهٴ هشت نفر متّهمین به قتل دکتر برجیس بهائی در کاشان که علیه(3)(بر علیه) دیانت مقدّس اسلام تبلیغات مینمود و به مقدّسات مذهب اهانت میکرد، پایان یافت و از طرف شعبهٴ 2 دادگاه جنایی ختم دادرسی اعلام گردید. اهالی تهران و مسلمانان که علاقهٴ مفرطی به اطّلاع از رأی دادگاه داشتند، با آنکه از طرف دادگاه به آنها ابلاغ شد که قرائت رأی، زودتر از ساعت 3 بعد از ظهر نخواهد گردید و ممکن است از ساعت 3 نیز تأخیر شود و آقایان میتوانند(نتوانند) به منازل خود رفته و در ساعت مقرّره(مقرّر) برای استماع رأی مراجعت فرمایند؛ معالوصف عدّهٴ زیادی از محترمین و آقایان علما و وعّاظ و بازرگانان و سایر(مشاهیر و) طبقات در محوّطهٴ خارج از دادگاه با کمال سادگی و بیآلایشی توقّف فرموده و برای ساعت چهار بعد از ظهر در حضور متجاوز از هزار نفر، رأی دادگاه مبنی بر برائت هشت نفر در میان احساسات بینظیری(بینظیر) اعلام گردید، سپس کلّیّهٴ آقایان از کاخ دادگستری خارج گردیده و در فضای جلوی درب شمالی به انتظار انجام تشریفات زندان و خروج زندانیان بیگناه توقّف فرمودند و پس(بعد) از یک ساعت زندانیان بیگناه در میان ابراز احساسات و تظاهرات شدید اهالی و مسلمانان از زندان خارج گردیده و به طرف منزل حضرت آیتالله بهبهانی رهسپار گردیدند و در تمام طول راه تظاهرات و اظهارات مسرّت و شادمانی با کشتن قربانیهای متعدّد تا منزل حضرت آیتالله ادامه داشت.
در منزل حضرت آیتالله بهبهانی از طرف معظّمٌ له خیر مقدم و تهنیت و تبریک به کلّیّهٴ مسلمانان و مخصوصاً زندانیان بیجرم و گناه گفته شد. سپس از طرف آقای سلطانالواعظین و آقای حاجی میرزا عبدالله صبوحی و آقای فلسفی مطالبی مبنی بر اظهار تشکّر از هیأت دولت که قضات را برای اجرای حقّ و عدالت آزاد گذاشته و اظهار تشکّر از وکلای مدافع که حقّاً در انجام وظیفه کوتاهی نکردند، اظهار گردید و چون در تمام این مدّت تظاهراتی از طرف مسلمانان به عمل میآمد و همگی اظهار میداشتند که ما نمیتوانیم همه روزه در مقابل فتنه و فسادهای این فرقهٴ ضالّهٴ مضلّه دست از کار و کسب خود برداریم و شرّ این ایادی مرموز را از سر خود کوتاه کنیم، اجازه میخواهیم که این ریشهٴ فساد و جرثومهٴ آن را(جرثومهای را) که عبارت است از حظیرةالقدس(4) و محافل متعدّد آنها و اشخاصی که از طرف این بیگانهپرستان پستهای حسّاس دولتی را اشغال کردهاند و تمام اینها برخلاف قانون اساسی و برخلاف مصالح ملّی و مملکتی ما است(مملکتی قامت)، از بُن برکنیم و دستهای اینها که همه روزه میکوشند ایجاد فتنه و فسادی در این مملکت بنمایند و به نفع بیگانگان اختلافاتی به وجود آورند، کوتاه سازیم(بسازیم) و چنانچه حضرت آیتالله اجازه نمیفرمایید ما خود دست به چنین اقدامی زنیم(میزنیم)، البتّه اطاعت خواهیم کرد؛ ولی تقاضا داریم از دولت وقت که مشغول اصلاحات است، بخواهید و رییس دولت را السّاعه احضار فرمایید تا ایشان تقبّل انجام درخواستهای ما را در اسرع وقت بفرمایند و ما البتّه چند روز دیگر به انتظار اقدامات ایشان صبر خواهیم کرد و چنانچه دولت اقدامات مؤثّر سریعی ننمایند(مؤثری ننماید)، ما ناچار با کسب اجازه از مراجع، خود دست به کار خواهیم شد و البتّه هر چه پیش آید، دولت مسؤول خواهد بود.
در این موقع از طرف حضرت آیتالله به جناب آقای نخست وزیر تلفن گردید و برای آنکه ایشان مستدعیات اهالی را به گوش خود بشنوند، از ایشان درخواست شد که در منزل حضرت آقای بهبهانی حضور به هم رسانند، ولی چون ایشان وعدهٴ قبلی با(وعدههایی به) بعضی از خارجیها داده بودند، نتوانستند در آن موقع حاضر شوند و به نمایندگی(و نمایندهای) از طرف خود، جناب آقای محمود هدایت را فرستادند. بلافاصله آقای هدایت در محضر آقایان شرفیاب گردیدند و حضرت آیتالله بهبهانی قیام و مطالب زیر را به عنوان درخواست از طرف تمام روحانیّون و تمام اهالی ایران از اعلیٰحضرت همایونی و هیأت محترم دولت تقاضا فرمودند؛ (بیانات حضرت آیتالله بهبهانی):
البتّه اعلیٰحضرت همایونی به موجب اصل اوّل از متمّم قانون اساسی، متدیّن(مقدمین) به دین اسلام و مذهب حقّهٴ جعفری و مروّج آن میباشد و نیز وزرا و هیأت دولت به موجب اصل 58 مسلمان هستند. با این وصف آیا اعلیٰحضرت همایونی و هیأت دولت وظیفه ندارند نسبت به این دسته که من شرم میکنم نام آنها [را] ببرم و همه روز(روزه) یک نوع ایجاد فتنه و فساد مینمایند، فکری بفرمایند؟ آیا اعلیٰحضرت همایونی و زمامداران امور(او) مضرّات و مفاسد این عناصر ناپاک را نمیدانند که با پول بیگانگان و پشتیبانی آنها به جان مسلمانان افتاده و با تهیّه نمودن وسایل عیش و طرب، جوانهای(جوابهای)سادهلوح عیّاش(عیّاشین) را اغوا میکنند؟ آیا ممکن است اعلیٰحضرت و هیأت دولت از تشکیلات اینان اطّلاع نداشته باشند؟ مگر این بنای مهمّ و باعظمت که به نام حظیرةالقدس (حضرت القدس) ساخته شده است، ...(5) باید هر(و) مسلمان با دیدن چنین بنایی در مملکت اسلامی خون گریه کند و آرزوی مرگ خود را بنماید، از نظر اولیای امور پوشیده است؟ آیا امکان دارد که اعلیٰحضرت همایونی ندانند عقیدهٴ اینها چیست؟
گر چه عقاید اینان روی پایه و اساس نیست و همه روز(روزه) یک نوع عقایدی برای خود اتّخاذ مینمایند(میکنند)، گاهی دعوی امامت نموده و خود را مهدی موعود مینامند و گاهی دعوی نبوّت نموده و مدّعی دین جدیدی میگردند و چون به اصطلاح خودشان تابعین خود را اغنامالله(اغنام) میدانند و برای آنها هیچگونه شعور و ادراکی قائل نیستند، مدّعی الوهیّت گشته و منکر مبدأ و معاد میگردند و خلاصه میتوان گفت مسلکی خرابتر از این مسلک یافت نمیشود، ولی در عین حال هیچ نمیتوان اظهار عقاید این فرقه را جز سیاست چیزی دیگر دانست.
بنابراین چنانچه معتقد اینان همان امامت باشد و مدّعی باشند مهدی موعود(موعد) ظاهر گشته، البتّه اینها به صرف(هدف) اغوا و اضلال یک عدّه قانع نگشته(بگشته) و چشم طمع به مقام سلطنت و تصدّی امور مملکت(مملکتی) دارند. آیا با این حال نمیتوان حدس زد که به وجود آوردن این اختلافات پیدرپی و ایجاد هرج و مرج برای رسیدن به منظور فوق باشد؟ آیا اعلیٰحضرت همایونی که به نصّ قانون اساسی باید مروّج مذهب شیعه باشند، از وظایف خود نمیدانند که اگر یک دستهای در صدد اضمحلال اکمل دیانت اسلام (این جمله نوشته شده ولی قلم زدهاند(زدهاید) که به تدریج از این مملکت رخت بربندد. حجاب نسوان که یکی از احکام مسلّمهٴ اسلام است) و مذهب حقّهٴ جعفری برآیند(را بیندازند)، از آنها جلوگیری فرمایند؟ فروع و احکام دیانت اسلام که به تدریج از این مملکت رخت بربندد و حجاب نسوان که یکی از احکام مسلّمهٴ اسلام است، ملاحظه میفرمایید که به چه کیفیّتی درآمده؟(6) شیوع فحشا و منکرات و استعمال مشروبات الکلی(7)(الکل) و مُسکرات و امثال آن که از نظر مبارک پوشیده(توشید) نیست، آیا اصول دیانت مقدّسهٴ اسلام نیز باید به دنبال فروع برود؟ آیا معنی ترویج مذهب این است؟ البتّه زمامداران همانطور(طوری) که خود را در مقابل قانون اساسی مسؤول میدانند، در پیشگاه عدل الهی نیز مسؤولیّت(8) دارند(مسؤولند). آیا این ملّت ستمدیدهٴ رنجکش گرسنه تا به کی باید گرفتار واقعهٴ شاهرود و کاشان و ابرقوی یزد باشند؟ چنانچه اعلیٰحضرت همایونی و هیأت دولت خود را وظیفهدار نمیدانند، ابلاغ فرمایند تا خود مردم شرّ اینان را از سر خود کوتاه سازند.
شما را به خدا انصاف دهید هیچ مناسبت دارد در مملکت اسلامی که مذهب(9)(مذاهب) رسمی آن مذهب جعفری است، در فرهنگ و مدارس که مرکز تربیت اطفال مسلمانان است، یک عدّه از این فرقه با کمال بیشرمی و وقاحت تبلیغ مسلک خرافی خود را مینمایند و از آنها جلوگیری نشود(شود)؟ وقاحت این عدّه به جایی رسیده که اخیراً جناب آقای دکتر جزایری وزیر فرهنگ وقت که در صدد اصلاحات برآمده، شش نفر عدّه[ای] از آنها را که در فرهنگ قزوین مستخدم(استخدام) بودهاند، از کار برکنار کرده، این عدّه شکایت کردهاند و ضمناً اظهار میدارند که گناه ما این بوده(بود) که بهائی بودهایم. مگر یکی از شرایط مسلّمهٴ قانون استخدام [اعتقاد به اسلام] نیست؟ حال اگر زمامداران امور میخواهند فتنه و فساد برپا نشود(شود)، البتّه خودشان مستدعیات زیر(مزبور) را انجام میدهند و الّا خود(چون) مسلمانان در صدد رفع شرارتها برخواهند آمد: [اوّل] بستن حظیرةالقدس(حضیرت القدس) که در حقیقت کانون مفاسد و شرور است(شروریّت)؛ دوّم جلوگیری از کلّیّهٴ محافل متعلّق به آنها(بهاییان) در مرکز و شهرستانها؛ سوّم اخراج کلّیّهٴ افراد وابسته به این فرقهٴ ضالّه و مضلّه از ادارات دولتی؛ چهارم تعقیب جدّی و فوری از افرادی که مرتکب قتل یک زن مسلمان و چهار طفل بیگناه او با آن کیفیّت فجیع گشته و محرّکین(مجرمین را به) آنها و مجازات سریع(ربع) و شدید ایشان به موجب قانون.
پس از فرمایشات حضرت آیتالله بهبهانی، آقایان وعّاظ، آقای سلطان[الواعظین] و آقای صبوحی و آقای فلسفی هر یک مطالبی اظهار، مخصوصاً آقای فلسفی متذکّر شدند که به نصّ صریح اصل 21 متمّم قانون اساسی محافل و مجامعی در مملکت آزاد است که برخلاف دین نباشد(نباشند) و نیز شرط مسلّم قانون استخدام، اسلام است، چه طور بعض(بعضی) از این عدّه در ادارات دولتی مستخدم هستند؟ پس از(در)خاتمهٴ بیانات آقایان، جناب آقای هدایت مطالب را یادداشت نموده، قرار شد به نظر دولت رسانیده(باز نمایند) و مردم به دستور حضرت آیتالله متفرّق گردیدند و قرار شد که منتظر اقدامات دولت باشند(10) و مخصوصاً اظهار شد که چنانچه دولت اقدام سریع نکند، مسلمانان به وظیفهٴ خود عمل نمایند. ( ص 187 تا 191)
به راستی هدف از انتشار اسناد چیست؟ و اینگونه کتاب منتشر کردن چه خدمتی به تاریخنویسی این مرز و بوم میکند؟ من به عنوان خوانندۀ یک کتاب اسناد، به جای این که راحت متن را بخوانم و از آن بهره ببرم، چرا باید دوباره به عکسهای بدِ سندها رجوع کنم تا ببینم کلمات صحیح چیست؟ دستاندرکاران نشر این کتاب حتّی اگر یک بار از روی متن تایپ شده، خوانده بودند، میتوانستند به غلط بودن بسیاری از جملات پی برده و در صدد اصلاح آنها برآیند، امّا امان از تعجیل. ذوق فحّاشی به آیین بهایی چه کارها که نمیکند.
با این حال من از کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه" استفادۀ بسیار بردم، زیرا موضوع مطالعاتی من است و شوق دیدن سندهایی از این دست که کار تحلیل را برای من آسانتر میکند، دشواریهایی را که ناشر و مؤلّف محترم کتاب مزبور پیش روی من نهادهاند، کمرنگ مینماید. من با خواندن اسناد کتاب مورد بحث، به سبک خودم قضایا را تحلیل میکنم و حقیقت مطلب نیز همین است. مورّخ سندها را منتشر میکند، و اگر همّتی داشت، نظر خودش را نیز مینویسد و در عین حال این مجال برای دیگران باقی میماند که با خواندن سندها و کشف صحّت و سقم آنها، روایتی همسان یا دیگرگون ارائه کنند. کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان" این حُسن را برای من داشت و از این بابت از گردآورنده و ناشر آن کمال تشکّر را دارم.
برای ارائۀ تحلیلهای جدید تاریخی، من گزارش فوقالذّکر را مورد استفاده قرار میدهم و برای نشان دادنِ درستیِ گفتههای خویش، به ذکر چند مطلب اساسی بسنده میکنم:
1- ناکارآمدی دادگستری دوران پهلوی (که من آن را نادادگستری میخوانم) را به تفصیل قبلاً در مقالهای تحت عنوان تعامل نظام دادگستری ایران با جامعۀ بهایی، نوشتهام. در این سند چنان که پیش از این هم اشاره کردم، راجع به دو پروندۀ متناقض که همزمان علیه بهاییان در جریان بود، مطالبی درج شده است. در سال 1328 در کاشان 8 نفر از فداییان اسلام، دکتر برجیس را به بهانۀ ملاقات شخص بیماری، به کوچههای محلّهای قدیمی در کاشان کشاندند و او را با زدن 81 ضربه چاقو به قتل رساندند. قاتلین دستهای خونین را بالا گرفته و شعارگویان، خود را به شهربانی کاشان معرّفی نمودند. طبیعتاً پروندهای تشکیل شد و عاقبت با اهرم فشار علما، خصوصا آیتالله بروجردی در شهریور سال 1329 قاتلین در دادگاه جنایی طهران تبرئه و آزاد شدند. عجب آن که در سال 1328 یک ماه قبل از کشته شدن دکتر برجیس، پیرزنی را در ابرقو با 5 فرزندش کشتند و چنانکه شرح آن را در مقالۀ "پروژۀ پروندهسازی علیه بهاییان" آوردم، بهاییان را مقصّر قلمداد کرده و حتّی کار را به اعضای محفل یزد رسانده و آنان را در مهرماه 1329 به زندان انداختند! با کدام معیار عدالت میتوان قضاوت کرد که چند نفر خودشان بگویند قاتلاند، امّا دادگستری آنها را تبرئه نماید و در همان زمان چند نفر بگویند که ما قاتل نیستیم و دلیلی مقنع هم برای اثبات قاتل بودنِ آنها وجود نداشته باشد، امّا دادگستری آنها را به زندان بیندازد؟ سند فوقالذّکر حال و هوای آن روزگار را به خوبی در مقابل چشم خواننده به تصویر میکشد.
2- در سند فوق 3 بار کلمۀ "بیگناه" در بارۀ قاتلان دکتر برجیس به کار رفته است. یقینا در روز 21 شهریور 1329 تمام کسانی که به پیشواز آن قاتلان رفتند، تصوّرشان همین بود که اینان بیگناه هستند. در این نوع نگاه، چیزی که نمود ندارد "حقوق اجتماعی" بهاییان است. قاتلان و طرفدارانشان حتماً کشتن بهاییان را گناه نمیدانستند که با موضوع، این گونه برخورد نمودهاند. تا جایی که من اطلاع دارم، آیتاللهبروجردی تنها فتوا داد که معامله و معاشرت با بهاییان منع شرعی دارد و کشتن بهاییان را در ظاهر مجاز نشمرد، بنابراین من سنخیّت این حکم را با آن رفتار در استخلاص قاتلان درک نمیکنم و حتّی تلاش آیتالله مزبور را برای رهایی قاتلان از مجازات، منافی و مباین با فتوای خودش میبینم.
3- تقریباً این موضوع محرز است که آیتالله بهبهانی وابسته به دربار پهلوی بود. آقای رسول جعفریان کتابی ارزشمند به نام "جریانها و سازمانهای مذهبی/ سیاسی ایران" تألیف نموده و در این باب گزارشهای خوبی به دست داده است. درست است که آقای جعفریان یک مورّخ ضدّ بهایی است، ولی من کتاب او را ارج میگذارم به این دلیل که اگر هدفمند هم چیزی نوشته، امّا به راستی و به خوبی کتاب خوانده است. کتابشناسیِ تألیف او و مطالبی که گردآورده و همچنین نحوۀ بیان مطلبش، معلوم میسازد که صدها جلد کتاب را به دقّت مطاله نموده و سپس دست به قلم شده است. ای کاش گردآورندۀ کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان" نیز همین کار را میکرد و مورد تمجید قرار میگرفت.
الغرض آن که آقای جعفریان بدین مضمون نوشته که پس از وقایع سال 1342 که آیتالله بهبهانی طرف مردم را گرفت، شاه برای او پیغام فرستاد که این چه کاری است، میخواهی بدهم ریشت را خشک خشک بتراشند؟ آیتالله جواب داده بود که تفهایی که مردم پس از مرداد 1332 به ریش من انداختند، هنوز خشک نشده است! جملۀ مزبور که خطاب به شاه ادا شده، اگر زائیدۀ ذهن خلّاق راویانش هم باشد، حاکی از این است که آیتالله بهبهانی در مرداد 1332 که میخواستند قال شاه را بکنند، به حمایت از او پرداخت. سند بالا روایت میکند که همین آیتالله بهبهانی در سال 1329 قدرت و نفوذ بسیار داشت که برای نخستوزیر پیغام فرستاد که بیا با تو کار داریم و نخستوزیر که مهمان خارجی داشت! نیز خاضعانه نمایندهاش را نزد او ارسال نمود. زیاد بیراه نگفتهایم اگر بگوییم آیتالله بهبهانی مجتهدی ضدّ بهایی بود و وقتی این فرد را در این موضع و در کنار محمّدتقی فلسفی و دیگران میبینیم، چه کسی میتواند ادّعا کند که بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه صاحب قدرت شدند و مناصب حکومتی را تحت ارادۀ خودشان درآوردند؟ اصلاً همین یک سند، تمام داستانسرایی کتابِ مورد بحث را زیر سؤال میبرد که در پی نشان دادن همدستی بهاییان و حکومت پهلوی است.
4- من میخواهم پا را فراتر بگذارم و در این سند، نکتۀ مهمّ دیگری را نیز به خوانندۀ این نوشتار نشان دهم. آیتالله بهبهانی وقتی در مقابل قاتلان دکتر برجیس و جمعیّت حاضر علیه بهاییان سخنسرایی نمود، خطاب به شاه جملاتی گفت که بسیار قابل تأمّل است:
"بنابراین چنانچه معتقد اینان همان امامت باشد و مدّعی باشند مهدی موعود ظاهر گشته، البته اینها به صرف اغوا و اضلال یک عدّه قانع نگشته و چشم طمع به مقام سلطنت و تصدّی امور مملکت دارند. آیا با این حال نمیتوان حدس زد که به وجود آوردن این اختلافات پیدرپی و ایجاد هرج و مرج برای رسیدن به منظور فوق باشد؟".
مدلول سخنان آیتالله بهبهانی این است که قائم هیچگاه نباید ظاهر شود، زیرا به هر صورت به دنبال سلطنت خواهد بود و به شاه خواهد گفت که تشریفت را ببر. پس هر وقت قائم ظاهر شد، چون هر کس صاحب سلطنت باشد، باید سلطنت را رها کند، لذا این اتّفاق که چشم طمع به سلطنت دارد، باید سرکوب شود! در این نوع تفکّر و این نحوۀ بیان، وابستگی به حکومت محمّدرضا شاه به حدّی است که حتّی ظهور قائم هم زیر سؤال میرود، چه رسد به موقعیّت اجتماعی بهاییان.
5- مطلب دیگری را نیز لازم است به خوانندۀ این نوشتار منتقل نمایم. یکی از روشهایی که در دوران پهلوی برای مبارزه با جامعۀ بهایی بسیار خوب جواب میداد، به کار میرفت و در این سند نیز نمود دارد، "تهدید فراقانونی" دولت به اغتشاش بود تا مبادا کسی از ارکان حکومتی طرف بهاییان را بگیرد. نمایندۀ نخست وزیر پس از این که مستدعیات جمعیّت ضدّ بهایی را شنید، با این تهدید فراقانونی مواجه شد که اگر دولت به خواستههای آنان توجّه نکند، خود اقدام خواهند کرد. در تمام دوران پهلوی این روش علیه بهاییان به کار رفت و از آن جا که دولت پهلوی نمیخواست در جامعه به خاطر موضوع بهاییان اغتشاش به وجود بیاید، لذا به طور معمول طرف مخالفان را میگرفت. از این رو است که در هر دو پروندۀ متناقضِ قاتلان دکتر برجیس و ماجرای ابرقو، بهاییان مقصّر شناخته شدند.
جالب است که بدانیم تقریباً هر چهار خواستۀ آن گردهمایی در طول زمان به دست آمد. تشکیلات بهایی از زمان رضاشاه ممنوع بود و اگر کسی به بهاییان کاری نداشت، جامعۀ بهایی در تشکیل جلسات خود نیز دچار مشکل نمیشد، امّا زمانهایی که مخالفانِ بهاییان، شور و نشور میگرفتند، ارگانهای انتظامی فوراً جلسات و تشکیلات بهایی را تعطیل مینمودند. این امر تا بروز انقلاب اسلامی و تعطیل رسمی تشکیلات بهایی مداوماً و در همه جا اتفاق افتاده است. خواستۀ دوّم که مصادرۀ حظیرةالقدس طهران بود در سال 1334 به دست آمد. خواستۀ سوّم برای اخراج بهاییان کارمند در همان سال 1329 طیّ فرمانی از طرف رزمآرا اجرا گشت و بالاخره درخواست چهارم مبنی بر مجازات بهاییان اسفندآباد ابرقو و یزد نیز در همان سال به حکم ناجوانمردانۀ اعدام محمّد شیروانی و 10 سال و 3 زندانی برای دیگر متّهمان بهایی و غیربهایی آن پرونده تبدیل شد. در این میان معلوم نیست قدرت و نفوذ بهاییان در دستگاه پهلوی چه معنا و مصداقی دارد؟!
شاید حرفهای دیگری نیز بتوان راجع به مفاد این سند بیان نمود که از ذکر آن میگذرم. در پایان، خوانندۀ این نوشتار را به این نکته معطوف میکنم که اکثر اسنادی که در کتاب "اسناد فعّالیّت بهاییان در دورۀ محمّدرضا شاه" آمده، تقریباً بر همین وتیره است و بیش از آن چه نشان از ارتباط جامعۀ بهایی با حکومت پهلوی داشته باشد، نشان از تخالف ذاتی آن حکومت با آیین و جامعۀ بهایی دارد. از این بابت است که من انتشار اسناد مزبور را ارج مینهم و از مؤلّف و ناشر تشکر تامّ دارم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- منظور از استان دهم، استان اصفهان است و بر من معلوم نگشت که بین آیتالله بهبهانی و شهربانی اصفهان که گزارش فوقالذّکر بر اوراق آن شهربانی نوشته شده، چه ارتباطی وجود داشته است.
2- در اصلِ سند، عدد 3 وجود ندارد. رونویس کنندۀ سند، تشدید بالایِ لغتِ اعلامیّه را عدد 3 خوانده است!
3- در نسخهٴ اصل: بر علیه.
4- در همه جای نسخهٴ اصل: حظیرتالقدس یا حضرتالقدس.
5- یک کلمه ناخوانا.
6- در نسخهٴ اصل کلمات و جملات به همین شکل است و به گمان من منظور گزارشنویس این بوده که در اعلامیّه، جملات مربوط به حجاب را خطّ زدهاند.
7- در نسخهٴ اصل: الکل.
8- در نسخهٴ اصل: مسؤولین.
9- در نسخهٴ اصل: مذاهب.
10- در نسخهٴ اصل: باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد