مترجم-translate

صفحات

‏نمایش پست‌ها با برچسب مقاله وارده. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مقاله وارده. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

«بازداشت» و «تخریب» با چاشنی «ارتداد»

فرزان فرامرزی
روزنامه نگار و وبلاگ نویس
«بازداشت» و «تخریب» با چاشنی «ارتداد»
نگاهی به وضعیت اقلیت های مذهبی در هفته ای که گذشت

مطابق روال هفته ی گذشته، این هفته نیز قصد دارم تا با بررسی مسائل و مشکلاتی که برای اقلیت های مذهبی در ایران بوجود آمده، به نشان دادن وضعیت اقلیت های مذهبی در یک هفته گذشته بپردازم. در این گزارش ها که بصورت هفتگی تهیه می شود، سعی بر آن است که مهم ترین اخبار از نقض حقوق اقلیت های مذهبی، بر اساس اخبار و منابع معتبر، تقدیم شما خواننده ی عزیز شود؛ امید است که این گزارش ها گامی باشد در جهت اطلاع رسانی هرچه بهتر و بیشتر از وضعیت اقلیت های مذهبی در ایران.
در هفته ای که گذشت، وضعیت اقلیت های مذهبی نیز، شاهد تغییر و تحولاتی بود. عده ای بازداشت و عده ای نیز آزاد شدند. طی ۱۰ روز گذشته در شهر کرمان، سه شهروند بهایی به نام های سامان استوار، سحر بیرام آبادی و نهاله شهیدی دستگیر شدند.
در این هفته آقای سامان استوار و خانم سحر بیرام آبادی که در یکی از انجمهای خیریه کمک به کودکان آسیب دیده در شهر بم فعالیت می کرد، دستگیر و به شهرستان بم منتقل شد.1 همچنین در آستانه روز زن خانم نهاله شهیدی، شهروند بهائی و فعال در حوزه کودکان نیز در کرمان بازداشت شد.2 در رابطه با بازداشت خانم شهیدی، در تماسی که با برادر ایشان داشتم در مورد نحوه دستگیری و وضعیت فعلی ایشان سوال کردم. پاسخ ایشان به سوال های بنده چنین بود:
آنچه که من می دانم این است که شنبه در روستای اطراف بم که هرهفته برای تدریس به آنجا می رفته دستگیر شده. در آنجا فقط کارهای آموزشی غیرمذهبی انجام می دادند و حتی نهاله می گفت انگشتر اسم اعظم (نماد مذهبی بهائیان است که معمولا بصورت انگشتر و یا گردنبند استفاده می شود) را همراهم نمی برم که کسی سوال نکند و قضیه هیچ ربطی به مذهب نداشته باشد. دیروز ظاهرا از دادسرای بم با مامان تماس گرفته و گفته که حالش خوب است. خبر بیشتری از او نداریم.3
در اصفهان نیز، ماموران امینیتی سه شهروند بهائی را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند.4 ثمن گلشنی، مینا احراری و پیمان پناه سه شهروند بهایی ای بودند که روز جمعه ۱۳ اسفند ماه ۸۹ دستگیر شدند. این سه شهروند بهائی در پی شرکت در یک جلسه مذهبی مربوط به آیین بهایی بازداشت شدند. پیشتر نیز آقای میثاق محمدعلی پور از شهروندان بهائی اصفهان بازداشت شده بودند که بعد از ۲۲ روز و با سپردن جواز کسب از زندان دستگرد اصفهان آزاد شدند5. آقای محمدعلی پور در روز ۲۵ بهمن ماه امسال توسط نیروهای امنیتی در اصفهان بازداشت و دلیل بازداشت وی از سوی مسئولین زندان دستگرد اصفهان به صورت لفظی «تبلیغ به نفع سازمان ها و گروه های مخالف جمهوری اسلامی» ذکر شده بود. آقای اشتیاق در روز ۱۷ اسفند ماه آزاد شدند. لازم به ذکر است، انیسا مطهر و فرهود اشتیاق دیگر شهروندان بهایی ساکن اصفهان هستند که پس از ۲۵ بهمن بازداشت شدند و همچنان در بازداشت به سر می برند.6
اما در قائم شهر، آقای سامان ثابتی كه در حال سپری كردن محكومیت ۶ ماهه خود در زندان این شهر بود صبح روز شنبه ۱۴ اسفند ماه پس از ۴ ماه و نیم با عفو مشروط آزاد شدند. همچنین آقای مسعود عطائیان دیگر زندانی بهائی این شهر از هشتم تا بیست و پنجم اسفند ماه به مرخصی استعلاجی آمد.
اما در ادامه فشار بر اقلیت های مذهبی، خبر احتمال تخریب مهم‌ترین زیارتگاه پیروان اهل حق7، آرامگاه بنیان گذار این آئین (سلطان اسحاق)، موجب شد که جمعی از پیروان آئین یاری «اهل حق» تصمیم به برگزاری تجمعی در روز جمعه بیستم اسفند ماه، برای دومین بار، جهت جلوگیری از تخریب این آرامگاه در محل این آرامگاه (در مسیر جاده پاوه به نودشه) بگیرند. شاهدان عینی و طرفدار این آئین معتقدند «مقامات حکومتی به بهانه بازسازی این مکان زیارتی قصد تخریب آنرا دارد.»
در هفته ی گذشته همچنین برادر یوسف ندرخانی، شهروند مسیحی محکوم به اعدام، در نامه‌یی خطاب به رییس دیوان عالی کشور، با استناد به قانون، خواستار تجدید نظر در حکم برادر خود شده است8. آقای ندرخانی، در تاریخ ۲۰ مهرماه ۱۳۸۸ بازداشت شد. فاطمه پسندیده، همسر او نیز پس از گذشت چند روز بازداشت و پس از چندی آزاد شد.
متاسفانه پس از چندی، حکم اعدام آقای ندرخانی، کشیش کلیسای ایران به اتهام «ارتداد» صادر شد که این حکم پس از گذشت مدت زمان نسبتا طولانی در نهایت در تاریخ ۱۱ آذر به وی ابلاغ شده است. برادر یوسف ندرخانی طی نگارش نامه‌ای خطاب به رییس شعبه ۲۷ دیوان عالی کشور، خواستار بازنگری در پرونده‌ی این زندانی محکوم به اعدام و لغو حکمی که برای وی در نظر گرفته‌اند، شده است.
مجازات اعدام به جرم تغییر دین در ایران یکی از مسائل بغرنج در حوزه حقوق بشر و حقوق اقلیت ها در رابطه با ایران است. اگر چه ایران در سال ۱۳۲۷ در جریان تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر جزء رأی دهندگان مثبت بوده است و طبق ماده ۱۸ این اعلامیه، هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهره مند شود که این حق شامل آزادی تغییر دین یا اعتقاد نیز می باشد، اما جمهوری اسلامی، همواره نسبت به تغییر دین شهروندانش حساس بودن و با کسانی که اقدام به تغییر دین خود می کنند به شدت برخورد می کند. در واقع این ماده از اعلامیه جهانی حقوق بشر هیچگاه در ایران مورد قبول و احترامِ قانون گذاران و دولتمردان قرار نگرفته و می توانیم به جرات بگوییم که شاه کلید رفع نقض حقوق اقلیت های مذهبی در ایران، احترام و تکمین به این ماده می باشد.
اگرچه اهل سنت و همچنین هوادران آقای بروجردی9، روحانی منتقد دولت، مخالف تئوری ولایت فقیه، مخالف دخالت دین در سیاست و طرفدار جدایی دین از دولت و بازگشت به اصل دین سنتی، را نمی توان دقیقا در زمره اقلیت های مذهبی قرار داد، اما رفتار حکومت اسلامی ایران، با آنها، که اتفاقا هر دو دسته نیز مسلمان هستند، باعث می شود نسبت به تضییع حقوق آنان در جمهوری اسلامی حساس بود.
جمهوری اسلامی که داعیه دار ولی امری در جهان اسلام را دارد، همواره فشار و آزار بر اهل سنت را، به بهانه ی مبارزه با تروریسم و ضد انقلاب11، مبارزه با مواد مخدر و همچنین ترویج «وهابیت»12 توجیه می کند. فشار بر اهل سنت و روحانیون آنها طیف وسیعی را تشکیل می دهد که از تخریب مسجد13 تا ممنوع الخروج14 کردن برخی روحانیون آنها را شامل می شود.
در همین راستا، روز ۱۴اسفند ماه، تعدادی از علمای اهل سنت خراسان رضوی، در شهرستان‌های مشهد و تایباد بازداشت شدند10. سه تن از علمای اهل سنت این شهرستان به نام‌های مولوی «ادهم اختری»، مولوی «مظفر» و مولوی «شمس الله حیدری» روز شنبه ۱۴اسفند ماه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده اند و تا کنون هیچ اطلاعی از وضعیت آنان در دست نیست. فشار بر روحانیون اهل سنت و مردم مناطق سنی نشین، نیز موضوعی است که همواره با اعتراض اهل سنت و همچنین مجامع حقوق بشری روبرو بوده است.
همچنین در هفته ی گذشته از سوی هواداران آیت الله بروجردی15، خبری منتشر شد منبی بر اعمال رفتارهای وحشیانه، غیر انسانی و تحقیر آمیز علیه ایشان توسط ماموران زندان. در این گزارش آمده است که: «...ماموران زندان طی اقدامی شتابزده، به محل نگهداری آقای بروجردی یورش برده و بعد از ضرب و شتم و توهین مکرر به این زندانی دگراندیش، دست و پای ایشان را بسته و با تیغ آلوده بدن وی را زخم نموده و ریش ایشان را با قساوت تمام تراشیده که باعث ایجاد زخمهای عمیقی بر صورت ایشان گردید...» جمهوری اسلامی، ایشان را بعنوان یک رهبر مذهبی قبول نداشته و آقای بروجردی را تحت تاثیر و مورد حمایت «رسانه های خارجی و ماهواره ها» و عامل «فریب خورده ضد انقلاب خارجی» می داند16. جمهوری اسلامی نشان داده که از این اتهامات را برای محکوم کردن تمام مخالفان خود اعم از سیاسی و عقیدتی استفاده می کند.
منابع:
1-http://edu-right.net/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/724-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86.html
2- http://freedomofpen.blogspot.com/2011/03/blog-post_08.html
3- همان
4- http://www.rahana.org/archives/37100
5- http://edu-right.co.cc/%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%A7/%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%D8%A8%D8%B4%D8%B1/720-misagh-mohamad-alipoor-released.html
6- همان
7- https://hra-news.org/1389-01-27-05-24-07/7316-1.html
8- http://www.rahana.org/archives/37357
9- http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D9%88%D8%AC%D8%B1%D8%AF%DB%8C
10- http://www.rahana.org/archives/37133
11- http://ghariban.net/index.php?option=com_content&view=article&id=1198%3A-11-&catid=32%3A2010-06-20-08-50-38&Itemid=1
12- http://ghariban.net/index.php?option=com_content&view=article&id=1229%3A2010-12-30-09-28-18&catid=33%3A2010-06-20-08-54-29&Itemid=1
13- http://www.radiofarda.com/content/f6_Iran_Letter_Suni_AhmadiNejad_Zabol/464740.html
14- http://www.dw-world.de/dw/article/0,,6149309,00.html
15- http://hrdai.net/index.php?option=com_content&view=article&id=405:1389-12-14-10-12-58&catid=1:2010-07-21-10-18-57&Itemid=4
16- http://www.irdc.ir/news.asp?id=1922
 سایت نویسنده: http://www.freedomofpen.blogspot.com/
 ایمیل نویسنده: Antiwar.a@gmail.com

برگرفته از : گفتمان ایران
ادامه مطلب

چرا من بهايى نيستم. هادی خرسندی



چرا من بهايى نيستم. هادی خرسندی


چرا بهايى نيستم؟ چرا؟ اينکه واقعا چرا من بهايى نيستم سوال جالبى است. يا اينکه مثلا چرا اين سوال

اين طورى مطرح نشد که چرا من مثلا مسيحى هستم؟ يا چرا شيعه هستم؟ در اين صورت کارى که بايد

ميکردم بسيار ساده بود.يک سرى دليل و برهان که مثلا يهوه خداييست که بسيار مقتدر است يا خدا خود را در

قالب مسيح به زمين فرستاد تا رنج و درد بکشد و ما را از عذاب برهاند يا از پيوند دين و زندگى مى گفتم و

اسلام ناب محمدى و هزار ياى ديگر......... ولى اينکه واقعا چرا من بهايى نيستم سوال بسيار مهمى است.

اينکه چرا من بعداز اين همه سال رنج و زحمتى که براى شناخت حقيقت کشيدم بعد از اينکه اين همه

مصيبت و بدبختى ........... حال که مى خواهم بگويم چرا بهايى نيستم بايد از اين بگويم که چرا نمى خواهم

آدمى باشم که هدفش از زندگى مشخص است. از اينکه چرا نمى توانم قبول کنم که براى يک عمر به دنبال

تعالى جامعه انسانى باشم. از اينکه چرا نمى خواهم قبول کنم که تساوى بين تمام آدمها بايد وجود داشته

باشد. از اينکه چرا نبايد خودم را در مقام قضاوت قرار ندهم و بهشت مسيحى و يهودى و مسلمان و بى دين را

از هم سوا کنم. چرا نمى خواهم آينده را قبول کنم. چرا نمى خواهم قبول کنم که دنيا فرق کرده است. چرا

نمى خواهم به اين بينديشم که مى شود از ۳۰۰۰ يا ۲۰۰۰ يا حتى ۱۴۰۰ سال پيش کمى و قدرى به جلوتر

آمد. چرا بايد همچنان دشمنان قديمى را براى خود نگه دارم و دشمنان جديد نيز براى خود بتراشم. چرا قدرت

اين را ندارم که در دين خود قدرى تعمق کنم. چرا اجازه اين را ندارم که در دين ديگر مطالعه داشته باشم.

شايد دوست دارم که به آن بهشت وعده داده شده که فقط براى هم کيشان است و بالاترين بهشت هاست

برسم.بهشتى مملو از حوريان و پريان و نهرهاى جارى و تمام چيزهاى خوب ديگر. چيزهاى خوب اين دنيايى

ديگر. شايد دوست دارم در دينم تمام مقدسها را بالاتر از همه در ذهن داشته باشم و عنان اسب موعود را به

دست پيامبرى قديمى تر دهم. شايد بخواهم در کشورم در مسند قدرت باشم و بقيه متدين هاى اديان ديگر را

نجس و نحس بدانم و از اين طريق فخر بفروشم به بقيه. شايد در دلم شوق رسيدن به آن دنيايى است که

مومنان ديگر، همان ها که خدا را قبول دارند اما به زبان و پيامبر و دين ديگر ،همه در طبقات زيرين بهشت

نزديک در جهنم سکنى گزيده اند و من با تاجى بر سر بر آنها فرمانروايى مى کنم. شايد در ذهنم اين را مى

بينم که هم در اين دنيا و هم در آن دنيا به سر منزل مقصود رسيده ام. شايد از اينکه دين خود را آخرين دين و

پيامبر خود را آخرين پيامبر مى بينم به خودم ببالم و احساس سرور ،سربلندى،سرانجامى،بالاترى و سرورى بهم

دست دهد و دلم به حال آنهايى که ديگرند بسوزد. شايد از اين خوشحال باشم که جان و مال و زن و فرزند

دگران را هنوز هم بر خود حلال ببينم و در پى قتل آنان باشم. واقعا به چه مى انديشم. حسرت مى خورم از

اينکه بهايى نيستم ولى هنوز هم نيستم. حسرت مى خورم از اينکه در پى عدل و داد جهانى،با مهربانى،نيستم

ولى هنوز هم نيستم. حسرت مى خورم از اينکه مانند بهاييان با هم دينان خودم با همبستگى و با ديگر مسلکان

با مودت رفتار نمى کنم . حسرت مى خورم از اينکه نميتوانم مانند بهاييان به اصلاح جامعه بشرى فکر کنم و

آن را از خودم شروع کنم. حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم خود را عضو جامعه اى بدانم که تلاشش يکى

شدن همه است. حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم يا نمى خواهم که به يک چيز واحد ايمان داشته باشم و

برايم فرقى نداشته باشد که چه کسى اين چيز واحد را براى من معرفى کرده است. شايد بيشتر دوست دارم که

تنها باشم. شايد بيشتر دوست دارم که از خودم بيخود باشم. شايد بيشتر دوست دارم که نيانديشم به آنچه

هست و واقعيت است. شايد بيشتر دوست دارم که ريا کار باشم و دورو. شايد بيشتر دوست دارم که همچنان

دروغگو باشم ،دروغگويى به بزرگى دنيا. شايد بيشتر دوست دارم وقتى دلم از کسى گرفته است بياندازمش

گردن بقيه. شايد بيشتر دوست دارم همچنان دنبال تبصره اى در لابه لا و تو در توى دينم باشم که وسوسه و

گناه را درست نشان دهد. شايد از اين مى ترسم که ديگرنتوانم تقيه کنم. شايد از گزمه هاى شهر سياهى مى

ترسم. شايد از زندان و آوارگى مى ترسم. شايد از شکنجه و درد و رنج مى ترسم. شايد از عشق ورزيدن مى

ترسم. شايد از نگاه مردم مى ترسم. شايد از تهمت هاى ناروا مى ترسم. شايد از اتهام مى ترسم. شايد از اين

مى ترسم که خودم را در بند ببينم. شايد از بيست سال حبس دردناک مى ترسم. نمى دانم حس قشنگ

دوستى چيست. نمى دانم دنياى زيباى پاکى ها کجاست. نمى دانم آيا خدايى هست. نمى دانم خدايى اگر

هست به کدامين سو مى نگرد. نمى دانم آيا خدا فرقى مى گذارد بين آنکه فقط پى ضعيف است تا دشمن

بخواندش و آنکه در پى دشمن است تا دوست خطابش کند. نمى دانم آيا فرقى هست بين آنکه مى خواهد

جهان را با پاک کردن ناموافقانش از خود، اصلاح کند و آنکه در پى داشتن اخلاق راضيه مرضيه و اعمال

طيبه طاهره تا جهان را اصلاح کند. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا بنده اش را. نمى دانم مى خواهم

خدا را بپرستم يا دنيايش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا دينش را. نمى دانم مى خواهم خدا را

بپرستم يا مذهبش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا حرف بنده اش را. نمى دانم مى خواهم خدا را

بپرستم يا کتابش را. نمى دانم کى خواهم خدا را بپرستم يا خانه اش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم

يا پيامبرش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا مخلوقش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا

سياهى را. شايد در پى قدرتم فقط. شايد در پى احساس قدرتم فقط. شايد در پى بزرگ انگاشتن خودم از

ديگرانم فقط. شايد در پى دشمنم فقط. شايد از اينکه بقيه را(فرقى ندارد که باشد) زير پا خرد کنم لذت مى

برم. شايد از اينکه خوار شدن ظاهرى جماعتى را مى بينم لذت مى برم. شايد از اينکه دروغ مى گويم لذت

مى برم. شايد از اينکه تعصب دارم به دينى که احکامش را زير پا مى گذارم لذت مى برم. شايد از اينکه در جا

مى زنم لذت مى برم. شايد از اينکه هنوز به هزاران سال پيش مى گريم لذت مى برم. شايد از اينکه فقط

حسين را مظلوم ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه به حساب عاشورا بر همه مى تازم لذت مى برم. شايد از

اينکه عقل خود را بسپارم به دست ديگرى لذت مى برم. شايد از اينکه نيمه ى ديگرم را خوار ذليل تر از خود

ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه خودم را در محبس تقليد زندانى ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه نان را به

نرخ روز بخورم لذت مى برم. شايد از خوردن مال مردم به حساب دين لذت مى برم. شايد از تجاوز به ناموس

ديگران به حساب مذهب لذت مى برم. شايد از دروغ بستن به ديگران به حساب اخلاق دينى لذت مى برم.

شايد از لگدمال کردن دهان ديگران به حساب ديندارى لذت مى برم. شايد از منافق و کافر خواندن ديگران به

حساب حرف مثلا بزرگترى لذت مى برم. شايد از حبس کسى که به خدا ايمان دارد به حساب حرف مرجع

لذت مى برم. انگار راضى شدم به فکر نکردن. انگار راضى شدم به نشنيدن. انگار راضى شدم به نديدن.

انگار راضى شدم به کشتن و غارت. انگار راضى شدم به تف کردن به صورت خودم. انگار راضى شدم به زير

پا گذاشتن تمام ارزش هاى انسانى. انگار راضى شدم به اينکه با خودم بگويم اين مشکل من نيست. شايد

فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم جسد مرده هايم را جايى خاک کنم. شايد فقط از اين دلم را

خوش کرده ام که مى توانم بدون تقيه کردن بروم دانشگاه. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم

بدون تقيه کارى بخور و نمير پيدا کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون نگاه مردم يا

دروغ گفتن در اين مملکت زندگى کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم زير اين فشار

مزخرف زندگى کنم بدون اينکه نگران عقيده ام باشم. اگر فقط بهايى نباشم در مدرسه و دانشگاه هاى خوب

راه دارم و ديگر هيچ. اگر فقط بهايى نباشم مى توانم بگويم من بهايى نيستم و ديگر هيچ. اگر فقط بهايى

نباشم حق دارم دشمنم را لعن و نفرين کنم و بر او بتازم. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم متنفر باشم از هر کسى

که خوشم نمى آيد. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم دشمن داشته باشم. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم در باره

همه داورى نابجا و قضاوت دروغ داشته باشم. اگر فقط بهايى نباشم حق زندگى را در اين مملکت مردم کور

بهم مى دهند. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا موعودى بيايد و دنيا را وعده گاه سازد دنيايى که خودم وعده

اش را به هم زدم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا مصلحى بيايد و دنيا را اصلاح کند دنيايى که خودم خرابش

کردم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا قائمى بيايد و دنيا را دوباره همان کند که بود و خودم از ميانش بردم.

شايد باز هم بايد منتظر باشم تا دادگرى بيايد تا داد ظالم را از مظلوم بگيرد،مظلومى که خودم ظالمش بودم.

شايد باز هم بايد منتظر باشم تا فرجام خواهى بيايد و فرجام عمل زندانى و زندانبان را نشان دهد. شايد باز هم

بايد منتظر باشم تا...... باز هم بايد منتظر باشم تا چه شود؟ شايد تنها دليل انتظارم اين باشد که ببينم چه بر سر

آنها که منتظرند مى آيد.آيا آن عادل که بد ها را از زير تيغ مى گذراند چگونه مى انديشد؟ ظلم و ظالم را ديدم

که منتظرند تيغ آن عادل با آنهاست با بر آنها؟ دروغ و دروغگو را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست

يا بر آنها؟ سياه و سياهى را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟ ناسزا و ناسزا گو، ربا و

رباخوار،دزدى و دزد،قتل و قاتل،زندان و زندانبان، آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟ دوست دارم بگويم بس

است اما نمى توانم. قدرتش را ندارم. گزمه هاى سياهى همه جا هستند و نمى گذارند آب خوش از گلوى

بهايى و بهايى دوست و بهايى باور پايين برود. دنيا را تنگ مى کنند برايشان و نمى نگرند که مخلوق خدا را در

تنگنا قرار مى دهند ،فکر نمى کنند که دنياى ديگرى نيز هست و شايد(نه ،حتما) در آن دنيا در تنگنا قرار مى

گيرند. خسته شدم از اين سياهى ها و از اين دروغ ديدن ها. نمى توانم باور کنم کسى که دارد به کودکان عشق

مى ورزد جاسوس اسراييل است. نمى توانم باور کنم آنکه حاضر است از خانه گرم و نرمش برود به ده کوره

هاى دور براى خدمت به مردم ، دارد مخل امنيت ملى مى شود. نمى توانم باور کنم آنکه عشق از رفتار و

کردارش ميريزد در پى ترور و کشتار است. نمى توانم باور کنم بهايى خيانتکار است. نمى توانم باور کنم بهايى

ايرانى نيست. نمى توانم باور کنم بهايى انسان نيست. نمى توانم بهايى را باور نکنم. نمى توانم و نمى

خواهم

ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

داستانی مهم


داستانی مهم و عبرت انگيز که نويسنده و عنوانش نامعلوم است
با تشکر از اديب محترم، جناب فتح اعظم جهت ارسال آن

آقا موشه از درز ديوار نيک نگريست. مرد کشاورز از بازار آمده بود و بسته‏ای در دست داشت. نشست. زنش نزد او آمد، تا با هم بسته را باز کنند. آقا موشه سخت کنجکاو شده بود. می‏خواست ببيند که درون بسته چيست، آيا خوراکی خوشمزه‏ای هست که او دستبردی بزند و شکمی از عزا دربياورد. مرد با دست‏های پينه‏بسته يواش يواش بسته را باز کرد. زنش به دقت نگاهش می‏کرد. بالأخره تشريفات گشودن بسته به پايان رسيد.
آقا موشه رنگ بباخت. درون بسته هيچ خوراکی نبود، فقط يک تله موش بود. فهميد که خطر به شدت او را تهديد می‏کند. چه کند، چه نکند. تصميم گرفت نزد ديگر جانوران مزرعه برود و به آنها بگويد که چه اتفاق خطرناکی افتاده و خطر تهديد می‏کند و جان‏ها ممکن است از دست برود.
شتابان به باغ رفت. فرياد و فغان بلند کرد: «آهای، تله موش آورده‏اند! آهای، تله موش آورده‏اند!» مرغک بی‏نوا، شايد که پنداشت، دستش از چاره کوتاه است، يا آن که او را در اين ميان ربطی نه، قدقد کنان گفت: «آقا موشه، سخت برايت متأسفم، ولی چه کنم که مرا خطری تهديد نمی‏کند و در اين غم تو شريک نيستم. فکری برای خود بکن، تا جانت را درببری.»
موش نوميد و سرخورده، نزد خوک شتافت و ناليد: «تله موش آورده‏اند، تله موش آورده‏اند.» خوک ابراز همدردی کرد. قدری در ميان گل و لای چرخيد و سپس گفت: «خيلی برايت متأسفم، آقا موشه، اما من کاری از دستم ساخته نيست، مگر آن که برايت دعا کنم. بدان و آگاه باش که هرگز در دعاهايم تورا فراموش نخواهم کرد.»
موش سخت افسرده شد. بسيار احساس تنهايی می‏کرد. کسی پشت و پناهش نبود. نزد گاو شتافت و از بن جان آه کشيد و گفت: «تله موش آورده‏اند، تله موش آورده‏اند.» گاو نعره‏ای کشيد و به خوردن ادامه داد. بعد که موش را چشم به راه شنيدن کلامش يافت، گفت: «آقا موشه، برايت متأسفم، ولی برای من اصلاً مهم نيست، چه اتفاقی برای تو می‏افتد. سر خود بگير و به راه خود برو و فکری برای خود بکن!» موش غمگين و سرخورده، نوميد از هر کمک و پناهی، به لانه‏ی خود پناه برد، تا از برای خويش فکری کند و راهی بيايد. در اين دنيا خود را سخت تنها می‏يافت. فقط بايد مراقب می‏بود، تا دمش در آن تله به دام نيافتد.
شبانگاه صدای تله بلند شد و همه فهميدند، جانوری در آن دام هولناک گرفتار شده است. زن مزرعه‏دار در تاريکی شب سراغ تله رفت. کورمال کورمال پيش رفت، تا بداند، آيا موش را به دام افکنده است، يا اتفاق ديگر افتاده. از قضای روزگار ماری سمی در هنگام عبور، مراقب دم درازش نبود و آن را در تله گرفتار ساخته بود. از درد به خود می‏پيچيد و به سازنده و گذارنده‏ی تله موش لعنت می‏فرستاد و منتظر فرصتی بود که انتقام اين درد وحشتناک را بگيرد. پای زن زارع نزديک نيش زهرآگينش قرار گرفت. دهان باز کرد و با تمام قوت او را نيش زد و سمش را سرازير خون وی نمود.
زن فريادی از بن جان برکشيد و افتاد. زارع بيچاره از راه رسيد و زن را افتاده ديد و مار را نيز در دام. دانست که چه روی داده است. آه جانکاه کشيد و زن را برداشت، تا به شهر برَد و مداوا کند، مبادا زهر در تنش مؤثر افتد و او را به درد فراق دچار سازد. مداوا زياد سود نداشت. تب عارض شد و تمام وجود زن از گرمای بی‏سابقه می‏سوخت و می‏گداخت. زارع برای اين که او را آرامش دهد، تصميم گرفت، سوپی از برای وی فراهم سازد. پس سراغ مرغ رفت، سر از تنش جدا کرد و بدنش را از پر پيراست، درون آبِ جوشش نهاد و نيک بپخت. مرغک نگون‏بخت قربانی شد، اما تأثيری در بهبود زن نکرد.
زن همچنان در بستر بيماری افتاده بود. خويشان و دوستان به ديدنش آمدند و در منزل زارع جا خوش کردند. زارع برای آن که آنها را غذايی رساند و پذيرايی کند، دل از خوک کند و او را به قربانگاه فدا برد و سر از تنش جدا کرد و بپخت و به خويشان داد، تا بخورند. اما نه دوا و درمان اثری کرد و نه ديدار خويشا ن و مهربانی دوستان. جان زن تسليم جان‏آفرين شد و تنش اسير گور.
زارع مجبور شد، تدارک مهمانی بيند، تا سوگواران را پذيرايی کند. گاو را فدا نمود و تنش را از زينت سر محروم نمود و گوشتش را روانه‏ی شکم مهمانان کرد. روزی و روزی ديگر. مهمانان رفتند، زن رفت، مرغ و خوک و گاو هم رفتند، و اين همه را موش از درز ديوار ديد و همچنان مراقب بود.
پس بدان، ای دوست من، که هر زمان دوستی، رفيقی، خويشی، منسوبی، درمانده‏ای، در دام گرفتاری فرومانده و دست ياری به سويت دراز می‏کند، آن زمان که خطری تهديدش می‏نمايد، تصور نکن که خطر فقط از برای اوست و بس. دست ياری خواهِ او را با دست ياوری ده خود بگير و او را از تنگنا برهان. همه‏ی ما در سفر زندگی همراهيم و همپای. بايد که مراقب يک ديگر باشيم و دست يک ديگر را بگيريم، از پرتگاه‏ها دور نگه داريم و از خطرها برهانيم. درماندگان را دستگير شويم، خانواده را دريابيم، دوستان را پاس داريم و چون تنی واحد پيش برويم. باشد که وحدت و يگانگی باور همه‏ی ما باشد.
ساليان سال دشمنان بهائيان در ايران آنچه به فکرشان رسيد و از دستشان برآمد، بر سر بهائيان آوردند. توهينی نبود که به مقدسات آئين بهائی روا ندارند، از تخريب اماکن مقدسه گرفته تا اهانت به هياکل مقدسه. تهمتی نبود که به آنان نزنند، از اتهامات اخلاقی گرفته تا تهمت‏های سياسی. بلايی نبود که بر سر آنان نياورند، از غارت اموال گرفته تا زندان و قتل و تجاوز. اما بهائيان بنا به تعاليم دينی خود به مقابله به مثل نپرداختند، زهر خوردند و شهد دادند. دشمنی ديدند و دوستی کردند، زيرا معتقدند که نفرت و ظلم را نبايد با نفرت و ظلم پاسخ داد. در غير اين صورت هرگز پايانی برای نفرت و ظلم متصور نخواهد بود. در عين حال هرگز سر در برابر ظلم خم نکردند، اعتقادات دينی خود را پنهان نساختند و دست از تلاش در راه آبادانی ايران که آن را نه تنها وطن خود، بلکه سرزمين مقدسی می‏دانند که مولای محبوبشان در آن تولد يافته است، برنداشتند.
ملت ايران سال‏های دراز شاهد اين بلايا بودند. بعضی به ظالمان پيوستند و اکثريت سکوت اختيار نمودند. کسی از آنان دفاع نکرد و اگر معدودی کمکی کردند، پنهانی و با ترس و لرز بود. هيچکس نيانديشيد که پيامدهای اين ظلم‏ها روزی بر خود او وارد خواهد شد.
اکنون سی سال است که دشمنان بهائی حکومت کشور را به دست گرفته‏اند. همان بلاهايی که به خاطر اعتقادات بهائيان بر سرشان آمد، کم و بيش بر سر گروه‏های مخالف حکومت و هر کسی که به خواسته‏های آنان تن داد، وارد شد، حتی خود روحانيون و مراجع تقليد که بينش متفاوتی داشتند، به اتهامات مشابهی متهم شدند. (البته بيشتر اين گروه‏ها به مقابله با مثل پرداختند.)
امروز برای اولين بار در داخل و خارج کشور با صدای بلند و با شهامت به دفاع از حقوق شهروندیِ هموطنان بهائی خود پرداخته‏اند. آنان دريافته‏اند که اگر جلوی ظلمی را که به يک نفر وارد می‏شود، نگيريم، ظالم جسارت بيشتر يافته، روز به روز بر اعمال ظالمانه‏ی خود خواهد افزود. پس دفاع از بهائيان، دفاع از يک دين يا گروه نيست. دفاع از حقوق بهائيان در دفاع از حقوق تمام ايرانيان است. اعاده‏ی حيثيت از بهائيان، اعاده‏ی حيثيت از ملت ايران است. آزادی عقيده‏ی بهائيان، آزادی عقيده‏ی ايرانيان است. اميد است که همه‏ی هموطنان عزيز اين حقيقت را دريابند و در دفاع از حقوق بهائيان با ساير هموطنان خود همگام و هم‏صدا گردند. 
ادامه مطلب

سنگباران مصلوب شروع شد/ برای نوید خانجانی



جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی - همدردی، زاری، سینه زنی، حتی با وقاحت تمام ترحم سنگی شکننده تر از اینها برای نوید خانجانی هست؟

وقتی حتی گوش درستی برای "شنوایی" حرف های نوید نداریم، چطور ادعای همدردی و همراهی داریم ؟
نوید ننالید، زاری نکرد، فریاد زد. شنیدیم؟

مقاله ی مصلوب پرستان که مصلوب شدن مسیح را نه برای درد جامعه، که در حقیقت برای تسکین وجدان ما است، برای جلب ترحم ننوشت به ما گفت او را " فقط " قربانی می خواهیم تا برایش زاری کنیم، سالگرد بگیریم، راستی چطور است پیش پیش مجلس ختم هم بگیریم؟

نوید خانجانی و همه نوید ها را قربانی و مصلوب تا با زاری کردنمان فکر کنیم، ادعا کنیم، ژست بگیریم که "کاری میکنیم" هر روز منتظر یک قهرمان تازه ایم تا بپرستیم و برایش مرثیه سرایی کنیم. مرثیه ثرایی درد امروز جامعه ی ما است.

درد جامعه مان، درد اقتصادمان، درد مبارزاتمام، فعالینمان، درد عوام و درد خواص، فقط صورت تغییر می کند.

بهتر نیست به جای این همه پیام همدردی و دلسوزی و آفرین گفتن، فقط کمی بیشتر به خودمان توجه کنیم؟ چه می کنیم؟...

عکس قهرمان هایمان را به جای آرمانشان دوست می داریم و حتی می پرستیم تا ژست بگیریم؛ کاری میکنیم؟ هستیم؟...

برای درد "بی همیار" بودنشان چه می کنیم ؟ فقط به به و چه چه؟ فقط ساختن کلیپ و سالگرد و تجمع های پراکنده؟

چند ماه از ۱۲ سال طول می کشد تا عکس نوید از صفحات محو شود؟ فراموش شود؟ و ما همچون تشنگان له له بزنیم برای یک قربانی تازه تا فریادهای زنده بادمان در گلو، خفه مان نکند؟

چقدر دغدغه ی جبرای سال های نبود نوید و نوید ها را داریم، تا به جای ایشان ادامه دهیم؟ چقدر دغدغه چطور ادامه دادن داریم، تا درست و موثر جای خالی آنها را پر کنیم؟ چقدر به دنبال یادگیری، دانستن و راه حل هستیم؟

چقدر شجاعت بیشتر از " مرده باد و زنده باد گفتن " را داریم ؟

کمی، فقط کمی به آرمان های مسیح مصلوب احترام بگذاریم. فریاد نوید این بود، نه جلب همدردی

نوشته شده توسط: ساکت
ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

ضعیفه ی قوی




ضعیفه ی قوی

به قلم: شکوفه شادابی

وقتی که خبر قبولی ام را در رشته ی حقوق، به یکی از دوستانم دادم ، او بعد از تبریک با کف دستش محکم به پشتم زد و با تبسم و تاکید گفت:
" در پی حقوق از دست رفته ی ما زنها باشی ها ! "
لبخندی زدم و می گفتم: " خودتان خواستید و ندادند!؟"

متاسفانه ما عادت کرده ایم که اشتباهات خود را به گردن این یکی و آن یکی بیندازیم وعلت محدودیت هایی که در جامعه نصیب ما می شود را هرکسی را جز خودمان می دانیم. در حالیکه اگر کمی دقت کنیم، می بینیم که همه چیز از کوچکترین بنیان اجتماعی که همان خانواده است، آغاز می شود و هنجار ها و نا هنجاری های جامعه را می سازد و شاید عدم آگاهی از مفهوم حقیقی حق و وظیفه است که باعث می شود عده ای منکر تساوی حقوق زن و مرد شوند.
* * * *
خانواده ای که فرزند دختر را مدام تحقیر می کنند و او را در تصمیم گیری ها، نا توان می بینند، خانواده ای که بر این معتقد است که اگر زن استقلال مالی داشته باشد، در انجام وظایف همسری، دچار قصور می شود! در نتیجه زن در آن خانواده نیز مجبور است که آن چیزی باشد که همسرش می خواهد! بدون اراده، بدون استقلال فکری، یعنی کنیز حلقه به گوش!
آیا همین زن، اگر به هر دلیلی همسرش را از دست بدهد؛ می تواند به تنهایی بار مسئولیت یک خانواده را بر عهده داشته باشد؟ یا باید منتظر باشد تا منبعی، نیازهای مالی او را بر طرف کند، و در غیر اینصورت، راهی جز گرسنگی کشیدن ویا از هم پاشیدن خانواده برای او باقی نمی ماند؟ زندگی او اینگونه می شود، زیرا او همیشه وابسته به یک منبع اقتصادی بوده، که دیگر وجود ندارد!


زنی که خودش را همواره کمتر از مردان می داند چگونه می تواند منتظر این باشد که دیگران او را با مردان برابر بدانند؟ زنی که خودش را از نظر نیروی انسانی کمتر از مرد می داند، زنی که باورش شده "ضعیفه" است، زنی که شیر زنان را "زنی با اخلاق مردانه" می داند و مردان ضعیف را "زن صفت" فرض می گیرد، نشان از این امر است که وی باورش شده که زن به طور طبیعی ضعیف و خار است و اگر هم شجاعت و توانایی ای در وجوش ایجاد شده، به خاطر اخلاق مردانه ای است که به طور کاملا اتفاقی در خلقتش ایجاد شده!

زنی که اعتقادش بر این است که تنها مرد، شایستگی تصمیم گیری را – حتی در جزئی ترین مسائل- دارد، واو پذیرفته است که نمی تواند مثل مرد "خوب " فکر کند، او که ناتوانی در اراده ی زندگی را "با جان و دل" خریده است، چطور می تواند به فکر احقاق حق باشد؟ او که هنوز نمی تواند پذیرای مسئولیت یک خانواده باشد، او که هنوز نمی خواهد قدرت تفکر و تعقلش را با مرد خانواده برابر ببیند، او که هنوز بین فرزند دختر و پسرش تمایزاتی می بیند، چگونه برابری زن و مرد را به فرزندانش آموزش می دهد؟ و با این حساب، او بیهوده منتظربرابری است!
تفاوت های جسمی و عاطفی که امروزه شاهد آن هستیم، در نتیجه ی شیوه ی تربیت وشرایط زندگی یی است که از سالها پیش در میان مردم مرسوم شده است.. یکی از این شرایط، فقر مالی زنان از در دوران گذشته است. زیرا همین ناتوانی در بر آورده ساختن احتیاجات مادی و اقتصادی به مرور زمان باعث شده که مرد همواره پشتیبان و تکیه گاهی برای تامین احتیاجات مالی به شمار رود، همین وابستگی سبب تسلسل روند ناتوانی تامین معیشت خانواده توسط زنان بوده است.
بی سوادی نیز، از گذشته تا امروز یکی از مهمترین عوامل زبونی زن در خانواده به شمار می رود. البته در دوران مشروطیت، چند تن از زنان، با همت فراوان و با بهره گیری از راهکارهایی که در آن زمان ارائه شده بود به تلاش برای برقرار ساختن تساوی بین زن و مرد و ارتقاء سطح علمی زنان دست زدند و به ساختن تعداد بسیار زیادی مدرسه اقدام نمودند. به طوری که در مدت یک سال، این نسوان با همت، حدود 60 مدرسه را برای دختران احداث کردند.

و مورد دیگر تعدد زوجات بوده که باعث می شده تا در بسیار ی موارد ارزش زن به مرتبه ی پائینی نزول کند، زیرا تعدد زوجات نشان دهنده ی اهمیت زن صرفا از لحاظ تامین نیاز های جسمانی بوده است.
بد نیست که مروری بر زندگی یک زن – که اکثریت هم در این شرایط هستند- داشته باشیم. مبدا را از ازدواج می گذاریم. از زمانی که یک دختر به سن ازدواج می رسد. بر طبق هنجار های جامعه او باید منتظر باشد تا کسی او را انتخاب کند، زیرا او حق انتخاب ندارد! با این شرایط که ازدواج کرد و زمانی که باردار گردید،. مطرح ساختن همین سوال از سوی اطرافیان که "دختر است یا پسر؟" ضرورت و فوریت این مساله را نشان می دهد که اطرافیان تفاوت زیادی بین زن و مرد قایل هستند. با این تفاسیر فرزند به دنیا می آید. در دوران کودکی، فرزند پسر اگر گریه کند از طرف والدین و اطرافیان مورد خطاب قرار می گیرد که : مرد که گریه نمی کند!
و از همان زمان به کودک می آموزند که مرد، قوی، با شهامت و شجاع است، و زن ضعیف! فرزند پسر، اجازه دارد، تنها به مدرسه برود، برای خرید به خیابان برود، در کوچه بازی کند، در حالیکه این امکانات به فرزند دختر داده نمی شود! دختری که در مقابل بسیاری از رفتار های زننده و غیر اخلاقی اجتماعی، عکس العمل دفاعی دارد و نمی گذارد که کسی، حریم اش را بشکند، به صفت "لات" و پسری که برای دفاع از خود حتی از سلاح های سرد هم استفاده می کند، به "همه فن حریف" و"دلاور و شجاع" ملقب می شود!

و همچنین در موقعیت تحصیلی، خانواده ای که ورود به محیط دانشگاه را معادل با فاسد شدن و به خطر افتادن اخلاق و تربیت دخترش می داند، چگونه می تواند بستر کمال طلبی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی را مهیا کند؟
و اگر دختری از همچنین خانوده ای، برای ادامه ی تحصیل ، در شهر دیگری پذیرفته شود، با مخالفت شدید خانواده مواجه می شود و این مخالفت، باعث می گردد که او به شخصه، به انحراف اخلاقی اش یقین پیدا کند و این انحراف را امری اجتناب ناپذیر بداند و اگر او همانگونه مثل قبل باقی بماند، مایه ی تعجب اش می شود و این همه از این نشات می گیرد که او هنوز به اراده اش، به انسانیت و شخصیت اش پی نبرده، و هنوز نمی داند که توانایی "نه" گفتن را دارد، و او به راحتی با اتخاذ تصمیم های عقلانی - و نه صرفا احساسی- از پس مشکلات و دام های جامعه خلاص شود.

مادری که به جای تربیت روحانی فرزندش و شناسایی محیط اجتماعی – مبادا که چشم و گوشش باز شود- تنها در فکر این است که دخترش کی منحرف می شود و او باید در آن زمان چگونه از عهده ی کنترلش بر بیاید، آیا می تواند انتظار این را داشته باشد که دخترش در مواجهه با عوامل بیرونی که تا به حال آنها را حس نکرده، عکس العمل خوبی نشان دهد؟ آیا دختر این خانواده، با اینگونه تربیت، توانایی مستقل زیستن را دارد؟ آیا او می تواند در شرایطی که مجبور به انفرادی زیستن است، روی پای خودش بایستد؟ یا در موقعیت جدید، خودش را می بازد و تسلیم محیط پیرامونش می شود؟ آیا دختری که در محدودیت شدید خانواده ی پدری اش زندگی کرده است، می تواند در موقعیت های بحرانی و فراز و نشیب های زندگی زناشویی اش، همسری فداکار و شایسته باشد و در شرایط حاصله، تصمیم گیری صحیحی داشته باشد؟
آیا آن دختر می تواند در آینده برای فرزندانش مادری دلسوز و مهربان باشد که در تربیت آنان راه صحیحی را اتخاذ کند، یا قرار است او هم مثل مادرش، فرزندانش را در تنگنا و محدودیت و کنترل قرار دهد و نسلی دیگر را نیز به همین طریق محدود بار بیاورد؟... مادری که خودش ترببیت صحیحی نداشته، چه چیزی را می تواند به دخترش آموزش دهد؟ ... مادری که در خانواده ی پدری اش، از فرصت های برابر در کنار سایر فرزندان پسر خانواده بی بهره بوده، آیا می تواند فرصتی برابر برای فرزندان خود ایجاد کند؟...

و اما چه باید کرد که این دور باطل متوقف شود؟
دور باطلی که خانواده آنرا ایجاد می کند و از نظر من تا زمانی که احترام تک تک اعضای آن خانواده هم تضمین نشود هیچ ضمانتی برای اجرای اصول برابری در خانواده نمی توان داشت.
به طور قطع، انتظار تغییر اجتماع و منتظر ماندن ما برای ایجاد تحول در زمینه های برابری و عدالت اجتماعی کاری بیهوده و بی نتیجه است. زیرا همانطور که می دانیم برای تغییر دنیا اولین قدم تغییر خود و سپس اطرافیانمان است.
از جمله راهکارهایی که برای حل این معضل می توان بکار بست این است که باید تفکر برابری از همان ابتدا در بین اعضای خانواده نهادینه شود. به صورتی که کودکان هیچ تفاوتی را در توانایی های خویش نبینند. تشویق کودکان باید بر اساس موفقیت های آنان صورت گیرد نه بر مبنای جنسیت آنها. فرزند دختر و پسر آنها هردو از امکانات برابر استفاده کنند و در خانواده فرصت های برابر برای شکوفایی استعداد های خود داشته باشند.
در یک خانواده ی خوب, پسران نیز باید تفهیم شوند که دختران نیز دارای حقوقی برابر با ایشان هستند و همچنین بدانند که میزان تمایز بین او و فرزند دختر، در پرورش استعداد ها و قابلیت هاست و نه در قدرت بازو و جنسیت او..
مرد وظیفه دارد تا در محیط گرم خانواده با همسر خود همکاری کرده تا او بتواند به توانایی های خویش پی برده و تلاش خود را در راه شکوفا ساختن آنها بکار بندد. همین عمل باعث می شود که هدف مشترک "تعالی و ترقی روحانی و انسانی" در آنان به وجود آید. مسئولیت پذیری مردان نسبت به نقش زنان و تائیر این احساس مسئولیت در خانواده بسیار مهم است. زیرا باعث استحکام این بنیان و حفظ حریم و همچنین رعایت احترام به حقوق یکدیگر می گردد.
از جمله ی عوامل دیگری که ذکر شد و نتیجه ای جز فروپاشی نظام خانواده و یا سرکوبی نیروهای مونث ندارد، وجود خشونت های خانوادگی است. بلی... متاسفانه خشونت بر علیه زنان باعث اختلال در نظام مقدس خانواده می شود. اما راه چاره چیست؟
از نظر من به منظور مقابله با این خشونت بهتر است از طرق مختلفی مانند جایگزینی مشورت به جای خشونت برای اعتلای فرهنگ روحانی در خانواده و همچنین تعلیم و تربیت روزافزون در زمینه های آموزش برابری اقتصادی و جنسی استفاده نمود. اگرچه پیش از این، باید به فرهنگ سازی در جهت بالابردن نیروی فکری زن در جامعه اشاره کرد. تا مردی، فکر و قدرت تصمیم گیری همسرش را کامل نبیند چطور می تواند از راهنمایی های او به عنوان یک صاحب نظر در مشورت هایش استفاده نماید؟

با پیشرفت علم و تکنولوژی و بالا رفتن رتبه ی زن از لحاظ جسمانی و فکری در جوامع صنعتی، و همچنین بالا رفتن سطح علمی دختران باعث شده است که زنان، وارد بازار کار شوند و بتوانند درآمدی برای خود داشته باشند، در نتیجه، این امر به کاهش خشونت مردان علیه زنان منجر می شود ،زیرا مردان دیگر نمی توانند به بهانه ی محدود کردن پشتوانه ی مالی، زنان را تحت فشار و سلطه ی خود قرار دهند. و زنان دیگر به خاطر وابستگی مالی به همسر خود، مجبور به تحمل تبعیضات نخواهند بود.

علاوه بر اینها متاسفانه تا کنون اکثر بانوان و مردان نقش های تکراری و مشابهی نسبت به گذشته داشته اند. برای تغییر این روند می توان از مقامات مسئول تقاضای همیاری کرد و از طریق وسایل ارتباط جمعی به اشاعه ی فرهنگ برابری و شناساندن مسئولیت تک تک اعضای خانواده نسبت به هم پرداخت.رادیو، تلویزیون، اینترنت و چاپ کتب و بروشور های مربوط به این موضوع می تواند سطح آگاهی سازی اجتماعی را در مدت زمان کوتاهی، گسترش دهند.
به امید روزی که همه ی انسانها بتوانند به حق مسلم خود دست یابند. 
ادامه مطلب

طلوعی دیگر ؛ تاریخچه کوتاه دیانت بابی و بهائی قسمت 1

نامه جامعه بهائی به آیت الله صادق لاریجانی

 
ساخت سال 1388 نشریه اینترنتی ای بهاء.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده