اعدام
ناتولی درخشان
1/12/89
1/12/89
به دور حلقه اش تکفیر گو هستند.
به دست و پای او زنجیر را بستند
و جفتی کهنه دمپایی
دو رنگ و رنگ و رو رفته
به زیر پای او جستند
و مردان و زنانی گرد میدان، منتظر
ساعات طولانی،
تا حراج دیدن جان کندن انسان
به دور سبزه میدان را،
به پا خیزند!
بشر را حلقه در گردن بیاویزند
و در فرجام این تصویرهای شوم
به دست آویز حکم شرع
به زیر پای او الله گویان،
سکّه می ریزند!
طنین تند زخم ترکه ها درگوش
لهیده گوشت با شلاق ها خاموش
حقیقت با صدا،
اعدام
طریقت بی صدا،
اعدام
جواب وحدت نوع بشر،
تحقیر!
تمام جمله ها، زنجیر!
خداوندا!
خداوندا به حکم شرع
میان سبزه میدان های شهر ما
بشر را حلقه برگردن می آویزند
تو آیا اینچنین گفتی ؟!
نفیر نکبت و تحقیر فرزندان خود را بر زمین گفتی؟
خداوندا ببخشایم!
خدایی اینچنین را من نمی خواهم!
خدای سنگسار و وحشت و اعدام
خدای در ملاء عام
خدای عصر حاضر نیست
خدای مهربان و حی قادر نیست
خدای من!
جهان بخش است و جان بخش است.
خدای بخشش و امید و لبخند است.
خدای وحدت نوع بشر
از جنس پیوند است.
خدای من، به قربانگاه اسماعیل
غلافش را نمی بُرّد.
مسیح اش را سپر بر سنگسار ننگ مریم کرد.
مسیحی یا مسلمان،
کافر و مرتد نمی داند.
مرا با هر نژاد و قوم و دین
انسان شناساند.
مرا "لاتقنطوا" گفته ست.
برایم از کرامت ، آبرو گفته ست.
خدای من، همیشه آفریننده است.
شکاف بین انسان ها فریبنده است.
تعصب، آه !
تعصب در قفس هم ریشه افنکنده است.
زمین سر در گریبان کرده و نالان
بشر بیمار و سرگردان،
پریشان است!
از این گردن فرازیها پیشمان است.
زمان گفتگو، اندیشه های گرم و سازنده است.
تعامل بر سر نظمی، فراگیر و فروزنده است.
زمان دشمنی با دشمنانت نیست.
شجاعت، مرگ بر هم میهنانت نیست.
بشر در برهه ای حساس
در این بحران "حق النّاس"
برای زندگی ، آزادگی
فتوا نمی خواهد!
بشر فهمیده است این را
ستیزه با سیاهی ،
ذهن خون پالا نمی خواهد.
زمین در بستر فصل نویی بنیان بر انداز است.
بشر در آستان نظم پویایی جهان آراست.
دگر از حرف ها خسته است.
بشر زنجیر بگسسته است
و می داند:
برای رَستن از آلام انسانی
در اصلاح جهانی سرد و ظلمانی
زمین محتاج پیوند است!
بشر بی تاب لبخند است!
به دست و پای او زنجیر را بستند
و جفتی کهنه دمپایی
دو رنگ و رنگ و رو رفته
به زیر پای او جستند
و مردان و زنانی گرد میدان، منتظر
ساعات طولانی،
تا حراج دیدن جان کندن انسان
به دور سبزه میدان را،
به پا خیزند!
بشر را حلقه در گردن بیاویزند
و در فرجام این تصویرهای شوم
به دست آویز حکم شرع
به زیر پای او الله گویان،
سکّه می ریزند!
طنین تند زخم ترکه ها درگوش
لهیده گوشت با شلاق ها خاموش
حقیقت با صدا،
اعدام
طریقت بی صدا،
اعدام
جواب وحدت نوع بشر،
تحقیر!
تمام جمله ها، زنجیر!
خداوندا!
خداوندا به حکم شرع
میان سبزه میدان های شهر ما
بشر را حلقه برگردن می آویزند
تو آیا اینچنین گفتی ؟!
نفیر نکبت و تحقیر فرزندان خود را بر زمین گفتی؟
خداوندا ببخشایم!
خدایی اینچنین را من نمی خواهم!
خدای سنگسار و وحشت و اعدام
خدای در ملاء عام
خدای عصر حاضر نیست
خدای مهربان و حی قادر نیست
خدای من!
جهان بخش است و جان بخش است.
خدای بخشش و امید و لبخند است.
خدای وحدت نوع بشر
از جنس پیوند است.
خدای من، به قربانگاه اسماعیل
غلافش را نمی بُرّد.
مسیح اش را سپر بر سنگسار ننگ مریم کرد.
مسیحی یا مسلمان،
کافر و مرتد نمی داند.
مرا با هر نژاد و قوم و دین
انسان شناساند.
مرا "لاتقنطوا" گفته ست.
برایم از کرامت ، آبرو گفته ست.
خدای من، همیشه آفریننده است.
شکاف بین انسان ها فریبنده است.
تعصب، آه !
تعصب در قفس هم ریشه افنکنده است.
زمین سر در گریبان کرده و نالان
بشر بیمار و سرگردان،
پریشان است!
از این گردن فرازیها پیشمان است.
زمان گفتگو، اندیشه های گرم و سازنده است.
تعامل بر سر نظمی، فراگیر و فروزنده است.
زمان دشمنی با دشمنانت نیست.
شجاعت، مرگ بر هم میهنانت نیست.
بشر در برهه ای حساس
در این بحران "حق النّاس"
برای زندگی ، آزادگی
فتوا نمی خواهد!
بشر فهمیده است این را
ستیزه با سیاهی ،
ذهن خون پالا نمی خواهد.
زمین در بستر فصل نویی بنیان بر انداز است.
بشر در آستان نظم پویایی جهان آراست.
دگر از حرف ها خسته است.
بشر زنجیر بگسسته است
و می داند:
برای رَستن از آلام انسانی
در اصلاح جهانی سرد و ظلمانی
زمین محتاج پیوند است!
بشر بی تاب لبخند است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات شما سبب بهتر شدن محتوای وبلاگ و یادگیری بیشتر نویسندگان آن خواهد شد