بی خط فاصله
شعراز خانم مهوش ثابت
چشم در چشم
فارغ از آنچه هست و بود
خیره در آن آب
آینه های آب آلود
در جستجوی آن روشنترین نقطه در جهان
آن درخشش جاویدان
آنجا که خورشید تاج مرصعی است بر تارک عروس جهان
روی کوه عشق
مفتون کوه عشق
مسحور عطر شمعدانی های سرخ وچمنهای سبز
و آن حروف مفرده گرداگرد ما با رنگهای بی رمق مات
بی اتصال
که هر چه بودند جمله نبودند
واژه هم نبودند
و ما آن واژه ی دو حرفی پر معنا
مسحور عطر شمعدانی های سرخ و چمنهای سبز
بی خط فاصله
زانو به زانو
چشم در چشم
ما نمی دانستیم و با سکوتمان همهمه را بر هم می زدیم
ما نمی دانستیم وانعکاس آن روشنترین نقطه در جهان
در آن آیینه های روشن آب آلود
و خاموشی را بر هم می زدیم
ما نمی دانستیم و در آن برزخ بلا لبخند می زدیم
لبخند می زدیم به زنانی با پاهای سیاه متورم
ودیوانگانی با چشمهای سرد
و بیمارانی با رنگهای زرد
وکسانی که نه زن بودند نه مرد
وپیر زنانی دست در آغوش مرگ
و گرسنگان منجمد با موهای تراشیده
و چهره های خراشیده
و کسانی با دندانهای فرو ریخته
و جوانانی با زخمهای زرد آماسیده
و افکاری پوسیده
با بوی رعشه آور گندیدگی
و صداهای زنگ زده
وزنانی بی گناه با نگا ههای ملتمس
با دستهایی به شکل شاخه های عشقه
جویای عشق
ما در آن برزخ بلا عطر عشق پاشیدیم
و از قداست انسان گفتیم
و آن حروف مفرده ما را ستودند
چندی در خفا
و آنگاه بر ملا
وقتی آن زن مهربان برای نخستین بارکتابی را ورق زد
و حروف را در اتصال ساده ی معنا نظاره کرد
و چشمش درخشید و زیبا شد
و خنده هايش زيبا شد
و واژگانش زیبا شد
ما نمی دانستیم
و آن نفوس موهومه
بی درک عشق
بی درک ما
بی درک اجتماع
روی به تفریق و تفرقه
ما را از قاموس وا ژگان بر داشتند
اما دیگر
همه پیوند حروف را
در اتصال ساده ی معنا دیده بودند
وبرخی کتاب را ورق زدند
بی خط فاصله
روبه روی هم
زانو به زانو
چشم در چشم
22/11/1389